هلیا! احساس رقابت، احساس حقارت است. بگذار که هزار تیرانداز به روی یک پرنده تیر بیندازند. من از آنکه دو انگشت بر او باشد انگشت بر میدارم. رقیب، یک آزمایشگر حقیر بیشتر نیست. بگذار آنچه از دست رفتنیست از دست برود. تو در قلب یک انتظار خواهی پوسید. من این… بیشتر »
آرشیو برای: "اسفند 1401"
هر وقت دیدی برده اندت بالا و دارند بادت می کنند، بدان که روزگار از دست آویزانت کرده است به قناره که پوستت را بکند. قیدار.. رضا امیر خانی بیشتر »
عاشقی خدا توفیر دارد با عاشقی ما… خدا عاشقی است که حتی دوست ندارد، اسم معشوقش را کسی بداند… به او می گوید: رجل! صفحه ی 293 کتاب… بیشتر »
برای یک چینی چیزی حیرت آورتر از آن نیست که مجسمه زنی را بر بلندای بندر نیویورک قرار داده اند.مخصوصا اگر به او بگویند این تندیس نه مظهر جنس زن که نشانه ی آزادی است!او هرگز نخواهد توانست درک کند که در غرب، اندام یک زن می تواند مظهر صلح و عدالت و آزادی به… بیشتر »
برای خانه ی سوخته، باز، شاید بشود خانه ای بنا کرد. دل سوخته را بگو چه کنیم؟ آتش بدون دود / جلد هفتم - نادر ابراهیمی بیشتر »
سر پست نگهبانی بودم پدر زیر چادر نگهبانی خوابش برده بود باران از کاسه ی چشمان خدا میبارید و از چشمان من هم گفتم *خدایا قربونت برم.. چرا گریه میکنی؟؟ * گفت..* من به خاطر تو گریه میکنم * گفتم..* به خاطر من؟؟ * گفت.. *فقط به خاطر خودت.. * گفتم.. *قربون… بیشتر »
ما در زندگی خود به《کم ها》قانع شده ایم ، تمام زندگی ما به یک حساب بانکی و دو تا خانه و یک ماشین و یک زن و چند بچه و … ختم شده است . تمام《عمر خود را می دهیم》تا همین ها را بدست آوریم و در نهایت هم آنها را می گذاریم و جدا می شویم ، در حالی که تمام… بیشتر »
کبریای توبه را بشکن پشیمانی بس است از جواهرخانه ی خالی نگهبانی بس است ترس جای عشق جولان داد و شک جای یقین آبروداری کن ای زاهد ! مسلمانی بس است خلق دلسنگاند و من آیینه با خود میبرم بشکنیدم دوستان! دشنام پنهانی بس است یوسف از تعبیر خواب مصریان دلسرد شد… بیشتر »
می فروشی در لباس پارسا برگشته است آه از این نفرین که با دست دعا برگشته است پینه های دست و پا سر زد به پیشانی، عجب! کفر با پیراهن زهد و ریا برگشته است داد از این طرز مسلمانی که هر کس در نظر قبله را می جوید اما از خدا برگشته است خیمه ی خورشید را… بیشتر »
این هدیه را اگر نپذیری کجا برم جان است جان! اگر تو نگیری کجا برم یار عزیز! یوسف من کم تحمل است این برده را برای اسیری کجا برم بخت مرا سیاه چو گیسوی خود مخواه موی سفید را سر پیری کجا برم ای قلب زخم خورده ی بیمار، من تو را گر پیش پای دوست نمیری کجا برم… بیشتر »
مهمترین چیز در زندگی چیست؟ اگر این سوال را از کسی بکنیم که سخت گرسنه است، خواهد گفت غذا. اگر از کسی بپرسیم که از سرما دارد می میرد، خواهد گفت گرما. و اگر از آدمی تک و تنها همین سوال را بکنیم، لابد خواهد گفت مصاحبت آدم ها. ولی هنگامی که این نیازهای اولیه… بیشتر »
بسیاری از افراد معتقدند هنگام مواجهه با مرگ، تغییرات ماندنی و چشمگیر در آنان بیشتر میشود. وقتی حدود ده سال روی بیمارانی که به علت سرطان رودرروی مرگ قرار گرفته بودند، کار کردم، متوجه شدم بسیاری از آنها به جای اینکه تسلیم یاس و ناامیدی شوند، به نحو… بیشتر »
دلش شکسته بود.. و داشت طعم تلخ جدایی را میچشید و رنج می برد اما او نمیدانست.. تمام بالغ شدن ها و پخته شدن ها از یک جدایی شروع میشود جدا شدن از یک عشق جدا شدن از یک امنیت جدا شدن از یک قدرت جدا شدن از یک وابستگی جدا شدن از هر چیزی که فکر می کنیم بدون آن… بیشتر »
لیلی زیر درخت انار نشست. درخت انار عاشق شد، گل داد، سرخِ سرخ. گلها انار شد، داغ داغ. هر اناری هزار تا دانه داشت. دانه ها عاشق بودند، دانه ها توی انار جا نمی شدند. انار کوچک بود. دانه ها ترکیدند. انار ترک برداشت. خون انار روی دست لیلی چکید. لیلی انار ترک… بیشتر »
دستمال کاغذی به اشک گفت: قطره قطره ات طلاست یکم از طلای خود حراج می کنی؟ عاشقم با من ازدواج می کنی؟ اشک گفت:ازدواج اشک و دستمال کاغذی! تو چه قدر ساده ای خوش خیال کاغذی! توی ازدواج ما تو مچاله می شوی چرک می شوی و تکه ای زباله میشوی پس برو و بی خیال باش… بیشتر »
دلم را سپردم به بنگاه دنیا و هی آگهی دادم اینجا و آنجا و هر روز برای دلم مشتری آمد و رفت و هی این و آن سرسری آمد و رفت * ولی هیچ کس واقعا اتاق دلم را تماشا نکرد دلم،قفل بود کسی قفل قلب مرا وا نکرد * یکی گفت: چرا این اتاق پر دود و آه است یکی گفت: چه… بیشتر »