ای آنکه داروخانهات هر موقع باز است… من نا خوشم داروی من راز و نیاز است… چشمان من ابر است و هی باران میآید.. اما بگو کی میرود این درد و کی درمان میآید.. شب بود اما صبح آمده این دور و برها.. این رد پای روشن اوست این بال و پرها.. لطفت برایم… بیشتر »
کلید واژه: "اشعار عرفان نظر آهاری"
یک دانه ی کور بی آنکه دنیا را ببیند در لای آجرهای یک دیوار، گم بود در آن جهان تنگ و تاریک با باد و با باران غریبه دور از بهار و نور و مردم بود اما مدام احساس میکرد بیرون از این بن بست آن سوی این دیوار، چیزی هست اما نمیدانست، آن چیست با این وجود او… بیشتر »
از جوانمرد پرسیدند: نشان کسی که خدا او را دربرگرفته است، چیست؟ گفت: آن که از فرق تا قدمش همه از خدا بگوید. دستش از خدا بگوید، پایش از خدا بگوید، نشستن و رفتن و دیدنش از خدا بگوید،و حتی نَفَسَش، نَفَسَش از خدا بگوید. مثل مجنون که هر که می رسید از لیلی… بیشتر »
قلبم کاروانسرایی قدیمی است. من نبودم که این کاروانسرا بود. پیاش را من نکندم، بنایش را من بالا نبردم، دیوارش را من نچیدم. من که آمدم، او ساخته بود و پرداخته. ودیدم که هزار حجره دارد و ازهر حجره قندیلی آویزان، که روشن بود و میسوخت، از روغنی که نامش عشق… بیشتر »
دستمال کاغذی به اشک گفت: قطره قطره ات طلاست یکم از طلای خود حراج می کنی؟ عاشقم با من ازدواج می کنی؟ اشک گفت:ازدواج اشک و دستمال کاغذی! تو چه قدر ساده ای خوش خیال کاغذی! توی ازدواج ما تو مچاله می شوی چرک می شوی و تکه ای زباله میشوی پس برو و بی خیال باش… بیشتر »