پیراهن زهد و ریا
می فروشی در لباس پارسا برگشته است
آه از این نفرین که با دست دعا برگشته است
پینه های دست و پا سر زد به پیشانی، عجب!
کفر با پیراهن زهد و ریا برگشته است
داد از این طرز مسلمانی که هر کس در نظر
قبله را می جوید اما از خدا برگشته است
خیمه ی خورشید را “دین دارها” آتش زدند
آه معنای حقیقت تا کجا برگشته است
ای دل غمگین به استقبال زیبایی بیا
کاروانی را که روی نیزه ها برگشته است
چند بار آخر به استقبال یک تن می روند
سر جدا، بازو جدا، پیکر جدا برگشته است
جاءَ نورُ اشبه الناس بِخَیر الاولیاء
گوییا پیغمبر از غار حرا برگشته است
هر که آن خورشید را در خون شناور دید گفت
حکم قتل نور از شام بلا برگشته است
از بد و نیک جهان جای شکایت هست و نیست
خوب یا بد هر چه هست از ما به ما برگشته است
((فاضل نظری))
تضمین غزل
بار دیگر شمر ، سوی کربلا برگشته است
تا بسوزد باز اهل خیمه ها برگشته است
میزند دم از خدا و از خدا برگشته است
(می فروشی در لباس پارسا برگشته است
آه ازین نفرین که با دست دعا برگشته است)
آنکه عمری رستگاری کرد از یزدان، طلب
در نمازش آیه ها میخواند با لفظ عرب
داشت از ایمان به دوش خویش دنیایی لقب
(پینههای دست و پا سر زد به پیشانی، عجب!
کفر با پیراهن زهد و ریا برگشته است)
آنکه از حق گفت اکنون گشته از حق بیخبر
در حقیقت باطنش از لطف حق شد جلوه گر
سرو ، از بی حاصلی ، هرگز نمیدارد ثمر
(داد ازین طرز مسلمانی که هرکس در نظر
قبله را میجوید اما از خدا برگشته است)
کاخ ایمان را ببین طرارها آتش زدند
نقد جان را بر سر بازارها آتش زدند
اعتبار شیعه را عیّارها آتش زدند
(خیمهٔ خورشید را دیندارها آتش زدند
آه! معنای حقیقت تا کجا برگشته است)
ای چراغ دیده! از ما رفته بینایی بیا
با ظهورت تا دهی دل را تسلایی بیا
جان برفته از تن عالم ، مسیحایی بیا
(ای دل غمگین به استقبال زیبایی بیا
کاروانی را که روی نیزه ها برگشته است)
گشته دستاویز خلقی ماجرای کربلا
شیشه ها پر میشود از خون شاه نینوا
کی توان پاسخ دهی بر پادشاه انبیا
(جاءَ نورُ اَشبَه الناس بِخَیر الاولیا
گوییا پیغمبر از غار حرا برگشته است)
پاره پاره هر که آن شبه پیمبر دید گفت
آن همه هیبت که گویی بود حیدر دید گفت
آنکه دشمن در مصافش گشت مضطر دید گفت
(هر که آن خورشید را در خون شناور دید گفت
حکم قتل نور از شام بلا برگشته است)
(ساقیا) دیگر تو را بر ما عنایت هست و نیست
آنکه از ما بشنود اکنون حکایت هست و نیست
از خم و خمخانهات دیگر رضایت هست و نیست
(از بد و نیک جهان جای شکایت هست و نیست
خوب یا بد هرچه هست از ما به ما برگشته است)
سید محمدرضا شمس (ساقی)
فرم در حال بارگذاری ...