همه خوابند.. و من بیدار بیدار مدت هاست خواب با چشمانم بیگانه است.. چیزی به صبح نمانده.. و صدای ریزش بارن است و من و خدا.. خدایا.. همیشه خواستم مرا آنی و کمتر از آنی به خودم وانگذاری.. که دور نشوم.. چه شد؟؟؟ دور شدم..گم شدم.. زخمی شدم.. تنها شدم.. با تو… بیشتر »
آرشیو برای: "بهمن 1401"
کاظمین امشب تبدار عروج امامی است که علیبن موسیالرضا(ع) و حضرت معصومه(س) را پدری کرده و بابالحوائج دلهای غم گرفته است… کسی که زندان هارونالرشید، نجوای عارفانه و استقامتش را خوب به خاطر دارد و شهر کاظمین تصویرگر مبارزات او با ظلم و جور است.… بیشتر »
من گاهی از شدتِ وضوح ِخداوند در کودکان، پُر از هراس میشوم و دلم شروع می کند به تپیدن…دلم آن قدر بلند بلند می تپد که بُهتزده می دَوَم تا از لایِ انگشتانِ کودکان خداوند را برگیرم… منبع.. رویماهخداوندراببوس- مصطفیمستور بیشتر »
به خدا قسم! خدا آنقدر غنی و حمید است، که وقتی فقر و انکسار تو را ببیند، سرشارت میکند و اصلا هم نگاه نمیکند که عذر بخواهی. توبیخت هم نمیکند که بسوزی؛ “وَاعفُ عَن تَوبیخی بِکرَمِ وَجهِک". کرامت او در حدی است، که اصلا نگاه نمیکند تا از او عذر… بیشتر »
آنقدر ترسیده و مضطربم که از دانه های ریز باران هم میترسم بارانی که روزی عاشقش بودم.. به قلم مهاجر بیشتر »
صبح شد.. آخر، صبح این شب طولانی طلوع کرد آخرش نور آمد آنقدر طولانی بود و ظلمانی و غمگین که باور طلوع صبحش را نداشتم.. خدایا… معجزه شد دیدی؟؟؟ به قلم مهاجر بیشتر »
یا نور النور!!!!!! من همیشه از تو نور طلب میکردم.. این تاریکی و ظلمات چه بود؟؟؟ من نخواستم.. چه کسی تاریکی را برایم خواست؟؟ آنقدر در این تاریکی در عذابم که نمیتوانم بگویم تاریکی نثارش.. به قلم مهاجر بیشتر »
اتوبوس میرفت و من هم بیرون برف باریده بود و یخ بندان صدای آهنگ ملایمی می آمد و خواننده میخواند *نیستی اما یادت اینجاست به تو من میرسم از این شب نیلوفری به تو میرسم از این راه خاکستری* بخاری اتوبوس روشن بود داخل اتوبوس داغ داغ.. دستم را روی شیشه ماشین… بیشتر »