اولین روزه ی من
می خواهم از اولین روزهایی که روزه می گرفتم برایتان بگویم، یادش به خیر، برایتان این خاطره را تعریف می کنم اما باید قول بدهید زیاد نخندید. ? جانم برای شما بگوید، روزهای اول که روزه می گرفتم، نه تنها سعی نکردم قایمکی چیزی بخورم، هیچ.. بلکه تمام تلاش خودم را هم می کردم که نکند روزه را اشتباهی بگیرم، نکند یادم نباشد و چیزی بخورم.
زمان ما مثل الان نبود که همه ی احکام جلوی دستمان باشد و از همان کلاس های ابتدایی، طلبه در مدرسه حاضر باشد و از خدا بخواهد که هر کس سوالی دارد از او بپرسد و جانش را برای دوستی با بچه ها بدهد، کسی را هم نداشتیم برایمان توضیح دهد، من هم که چیزی بلد نبودم، با عقل ناقص خودم فکر می کردم آب دهانم را نباید بخورم :’( :’( :’( :’( چشم هیچ کس روز بد نبیند از صبح علی الطلوع که می رفتم مدرسه، کلاس آن وقت ها فکر کنم 45 دقیقه ای بود، آب دهانم را قورت نمی دادم، بلایی بر سرم می آمد که آن سرش ناپیدا.. از اول که وارد کلاس می شدم آب دهانم را می ریختم سطل زباله بعد روی نیمکت سر جایم می نشستم. حتی دیگر نمی توانستم حرف بزنم، فقط زمانی میتوانستم، که تازه از آب دهانم خلاص شده بودم. آن وقت ها کمتر خانواده ای دستمال کاغذی استفاده می کردند و شما حتما می دانید که چه حسابی از معلم هایمان می بردیم( حتی جرأت نفس کشیدن را هم نداشتیم) و من نمی توانستم زود به زود آب دهانم را بریزم. هر چند دقیقه ای یک بار، وقتی که دیگر نمیتوانستم حرف بزنم، انگشتم را با ترس بالا می آوردم، اجازه می گرفتم و سمت سطل زباله می رفتم.
این کار ادامه پیدا کرد تا این که یادم نمی آید کدام خیر دیده ای مرا هوشیار کرد و این خبر خوشحال کننده را داد که با قورت دادن آب دهان روزه باطل نمی شود. و حالا من هر سال با شروع ماه رمضان آن روزها برایم یادآوری می شود و کلی می خندم. به یاد آن روزها می افتم و از خدا می خواهم که خدایا آن روزها، من کودکی بیش نبودم، بدون منطق برای حلقه به گوش بودنت، برای این که پیشت عزیز شوم از صبح علی الطلوع تا شب حتی آب دهانم را قورت نمیدادم..
به حق آن روزها، که تمام وجودم برای تو کودکانه می دوید، مرا در روزه دار واقعی بودن، روزه بودن ِ دلم از هوا و هوس ها روزه بودن ِ زبانم از غیبت، تهمت، و…. روزه بودن ِ گوش هایم از شنیدن چیزهایی که برایم که سودی ندارد هیچ، ضرر هم دارد روزه بودن ِچشم هایم.. یارییےےییییییییییییی فرما
نظر از: س [بازدید کننده]
سلام عزیزم عالی بود دقیقا و دقیقا منم همین خاطره رو دارم خواستم درموردش بنویسم اگه اجازه بفرمایید از متن شما با کمی تخلص بهره ببرم با تشکر
سلام
خیلی خوبه
تصمیم داریم در وبلاگ, تابستان کلاس آموزش نویسندگی برگزار کنیم
اگه دوست داشتین شرکت کنید.
http://kosar-esfahan.kowsarblog.ir/
پاسخ از: یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ [عضو]
سلام باشه چشم
خوشحال میشم
نظر از: زهرا حسینی [عضو]
لذت بردم از وبلاگتون
پاسخ از: یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ [عضو]
سلام زهرا جان…قابلتون رو نداره:)
فرم در حال بارگذاری ...