همین طور در یکی از صحن ها قدم میزنم و ذکر می گویم، صدای ِ لا اله الا الله ی از دور می آید، به عقب که نگاه میکنم، عده ای تابوت به دوش و سیاه به تن به سمت من می آیند. خادمی جلوتر از آن ها حرکت میکند و دارد آن ها را راهنمایی میکند به گوشه ای از صحن، تابوت را روی زمین می گذارند، دور تابوت حلقه می زنند و خادم در راس جمعیت، بالای سر تابوت می ایستد و به آقا سلام می دهد و از ایشان شفاعت می خواهد برای میت. از حضار می پرسد که میت چطور آدمی بود?? بقیه می گویند: خوب، عالی. خادم میگوید: شما همه با هم بگید خدا بیامرزدش. آخوندی آمده و دارند نماز میت را شروع میکنند.
هر چه به دنبال ِ روح میت حوالی ِ جسدش می گردم پیدایش نمیکنم، نمیدانم حتما او هم برای طلب شفاعت به سمت ضریح عشق رفته است ، من هم باشم حتما همین کار را انجام میدادم. نماز میت تمام شده است، دارند تابوت را به دوش میگذارند تا او را به سمت خانه ی ابدی اش ببرند، الان هیچ کس جز خودش، حال خودش را نمیفهمد.