عاقبت به خیری
بسم الله
حرم خیلی شلوغ است و وقت نماز، هر کسی دارد دنبال جایی می گردد که در نماز جماعت شرکت کند، حتی روی پله ها هم صف تشکیل شده. روی پله ها نزدیک ِ در ِ خروجی می نشینم. سنگینی ِ میلیون ها نگاه را روی ِ خودم، احساس می کنم، به طرف نگاه ها سرم را بالا می آورم، به به عجب آینه کاری ای دارد حرم، و این سنگینی برای ِ آینه هاست، آن ها دارند مرا ورانداز می کنند و تصویر مرا در نگاه هایشان ذخیره می کنند تا فردا برایم شهادت دهند. عجب آینه هایی هستند!!!! دارند ذکر می گویند، با من حرف می زنند و من هم دارم به حالشان غبطه می خورم، به حال ِ خوششان در کنار ِ آقا، به آرامش ِ بی حد و اندازه ای که دارند، بهتر است من هم مثل ِ آن ها کمی ذکر بگویم تا بسا پُر از آرامش شوم..
صدایی کمی آن طرف تر توجهم را جلب کرده به طرف صدا نگاه می کنم، دخترکی همراه ِ مادرش نشسته و دارد با گوشواره اش بازی میکند. مادرش به او می گوید: ریحانه جان برا مامانی دعا میکنی ؟؟ و او با شیطنت فقط سرش را تکان می دهد. خیلی دختر زیبایی است. دارد مادرش را اذیت می کند، کمی نزدیک می روم و از او اسمش را می پرسم، با ناز می گوید که ریحانه است، از او می خواهم که برایم دعا کند ولی او می گوید که فقط برای مادرش دعا می کند. دارم با ریحانه بازی می کنم، بازی ِ ما این است که اول من صلوات میفرستم، بعد به او می گویم حالا نوبت توست و او هم صلوات می فرستد. به او می گویم ریحانه جان تو به آینه کاری ها نگاه کن منم تا شماره ی ده میشمارم و او با چشمان ِ معصومش خیره می شود به آینه کاری..آینه ها هم خوشحال اند.
مادر ِ ریحانه دارد به ما نگاه میکند، نمیدانم چه مریضی ای دارد که از دخترش میخواهد برایش دعا کند، نمیدانم شاید هم مریض نباشد، احساس میکنم میخواهد چیزی بگوید، حلقه ی اشک در چشمانش برق میزند، کمی نزدیک تر می آید، سر در گوشم میگوید: “معلومه دلت پاکه میشه برام دعا کنی؟” به او نگاه میکنم و میگویم” حتما دعا میکنم، ان شاء الله عاقبت به خیر بشید” با خود چیزی زمزمه میکند، هی می گوید عاقبت به خیری!!! به روبه رو خیره میشود و شروع میکند به حرف زدن: ” خیلی خوب بودم، نماز میخوندم، روزه میگرفتم، مسجد میرفتم، روضه ی امام حسین علیه السلام میرفتم، حتی شبا بلند میشدم نماز شب میخوندم، یه سالی میشه که ارتباطم با خدا قطع شده، الان هم با خانواده شوهرم اومدم، عذاب وجدان دارم، آرامش ندارم" سرش را با ناراحتی و خجالت پایین می اندازد. و این بار من شروع میکنم به دلداری دادن که هر وقت برگردی خدا هست، خدا توبه کنندگان را دوست دارد، هنوز دیر نشده، دعا کن، از این امام ِ بزرگوار بخواه، به خودت کمک کن.
بعد از کلی حرف زدن با مادر ِ ریحانه، دعا گویان سمت ِ سقا خانه می روم، عطش ِ عجیبی دارم. آب میخورم و به این فکر میکنم که ما هر لحظه به دعای ِ “خدایا اهدنا صراط المستقیم “نیاز داریم، هم برای انتخاب ِ راه ِ مستقیم، هم برای ثابت قدم ماندن در این راه، حتی رسول الله (سلام خدا بر او) هم هر روز ده مرتبه در نماز، اهدنا صراط المستقیم را میخواستند. هر لحظه ممکن است از این راه منحرف شویم، شیطان خوب بلد است آخر او قسم خورده که ما آدم ها را از راه به در کند.
نظر از: آرامـــ [عضو]
پاسخ از: یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ [عضو]
سلام علیکم.
بله همینطوره.
ان شاء الله عاقبت به خیر بشید
پاسخ از: یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ [عضو]
سلام علیکم
به به ..چه عجب..بالاخره به کلبه ی حقیرانه ی ما هم سر زدید..
ممنونم.
ان شاء الله عاقبت به خیر بشید
نظر از: MIMSHIN [عضو]
پاسخ از: یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ [عضو]
سلام .ممنونم..ممنونم..
ان شاء الله عاقبت به خیر بشد
پاسخ از: یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ [عضو]
سلام علیکم..دوستم..
ان شاء الله عاقبت به خیر بشید
فرم در حال بارگذاری ...