بازی ِ قایم با شک شروع شده بود. من سوختم، و حالا نوبت واژگان بود که خود را به جایی امن برسانند و پنهان شوند. من سوختم و باید چشم میگذاشتم، چشم گذاشتم بر روی ِ کتابی با جلد ِ سفید و پُر از واژگان و شمارش را شروع کردم. یک، دو، سه، چهار و …نه، ده.… بیشتر »