لیلا حبیب
همین طور در یکی از صحن ها قدم میزنم و ذکر می گویم، صدای ِ لا اله الا الله ی از دور می آید، به عقب که نگاه میکنم، عده ای تابوت به دوش و سیاه به تن به سمت من می آیند. خادمی جلوتر از آن ها حرکت میکند و دارد آن ها را راهنمایی میکند به گوشه ای از صحن، تابوت را روی زمین می گذارند، دور تابوت حلقه می زنند و خادم در راس جمعیت، بالای سر تابوت می ایستد و به آقا سلام می دهد و از ایشان شفاعت می خواهد برای میت. از حضار می پرسد که میت چطور آدمی بود?? بقیه می گویند: خوب، عالی. خادم میگوید: شما همه با هم بگید خدا بیامرزدش. آخوندی آمده و دارند نماز میت را شروع میکنند.
هر چه به دنبال ِ روح میت حوالی ِ جسدش می گردم پیدایش نمیکنم، نمیدانم حتما او هم برای طلب شفاعت به سمت ضریح عشق رفته است ، من هم باشم حتما همین کار را انجام میدادم. نماز میت تمام شده است، دارند تابوت را به دوش میگذارند تا او را به سمت خانه ی ابدی اش ببرند، الان هیچ کس جز خودش، حال خودش را نمیفهمد.
شروع میکنم به قدم زدن، به صحن انقلاب میرسم. ظهر است هر چه میگردم جای دنجی پیدا نمیکنم، هر چند که جای جای صحن و حرم، دنج است.. وسط صحن، جایی که سایه است مینشینم، عده ای تکی و دو نفره وسط صحن نشسته اند. زنی تنها نشسته است، کنارش مینشینم، میخواهم وسط صحن تنها نباشم. شروع میکنم به خواندن زیارت جامعه کبیره، یکی دو صفحه می خوانم که زن صورتش را سمتم بر می گرداند،به او که نگاه میکنم، پیر است، هنوز دارد به من نگاه میکند، دست در کیفش میکند شماره ای درمی آورد و به همراه گوشی اش به من میدهد و می گوید: رقم، رقم. او می خواهد برایش شماره گیری کنم، شماره ی هتل رضا است. چندین مرتبه شماره را میگیرم ولی تماس برقرار نمیشود. دست و پا شکسته به او می فهماندم که تماس برقرار نمی شود. نگرانی را از چشمانش متوجه میشوم.دوباره شروع میکنم به جامعه خواندن؛ ولی حواسم پی پیرزن است، دارد گریه می کند و هی می گوید: ادرکنی ادرکنی. میگوید: ادرکنی یا امیر المومنین.
اسم امیر المومنین دلم را میلرزاند، به آقا سلام میدهم و میروم پی پیدا کردن خادم. خادمی را بین جمعیت ِ کاروانی که تازه وارد صحن شده بود پیدا میکنم. سرش شلوغ است، برایش توضیح میدهم، خادم هم انگار عربی زیاد بلد نیست. به پیرزن میگوید برو سمت گمشدگان، گوشه ی صحن، پیرزن ترسیده است و به من نگاه میکند، به خادم میگوید: تنها بروم؟ خادم به من نگاه میکند و میگوید “شما همراهش میرید؟؟” پیرزن سریع برمیگردد و مرا نگاه میکند، میخواهد ببیند من همراهش میروم یا نه.
و من به خادم می گویم: با کمال میل. همراه ِ پیرزن حرکت میکنم، به اتاق گمشدگان میرسیم، برای خادم توضیح میدهم و او از پیرزن اسمش را میپرسد و پیرزن میگوید: لیلا حبیب، لیلا حبیب.. خادم شماره ی هتل را میگیرد و با دختر پیرزن صحبت میکند و او میگوید که مادرش را صبح در شلوغی جمعیت گم کرده است.
نفس راحتی میکشم، الحمدللهی میگویم و به پیرزن اشاره میکنم که من دیگر باید بروم. پیرزن ناراحت میشود، فکر می کنم دوست دارد با او به عراق بروم(خنده) دستم را به زور می بوسد، من هم دستش را می بوسم و از او میخواهم از پیش امام حسین علیه السلام برای شفای مادرم دعا کند. پیرزن شوع میکند به گریه کردن و می گوید امام حسین ع، امیر المومنین ع، حضرت ابالفضل، اسم ایشان را می آورد و به من اطمینان میدهد که دعا می کند و از من می خواهد که اسم مادرم را بر روی کاغذ بنویسم و من اسم مادرم، پدرم و خودم را روی کاغذ مینویسم و به او میدهم. کاغذ را میبوسد و داخل کیفش میگذارد از او خداحافظی میکنم و آخرین حرفهایی که از او میشنوم… خیر الدنیا و الآخره است..
چه حال ِ خوشی دارم..در خانه ی امام رضا علیه السلام و خادم ِ امیر المومنین شدن..
نظر از: r [بازدید کننده]
سلام. خدا سعادت خادمی درگاه اهل بیت علیهم السلام را به همگان عنایت کند و حب آل محمد ص را روز به روز در دل همه ی مردم جهان بیش و بیشتر کند.
دانستن زبان و فراگیری زبانهای خارجه به منظور تبلیغ یا خدمتهایی اینگونه بسی اجر دارد. بسم الله: اگر در توان و وقتتان هست: انگلیسی، عربی، فرانسه، ایتالیایی، اسپانیایی، آلمانی، چینی و…. امروزه برای فراگیری تنها راه رفتن به کلاسهای حضوری نیست. آسانتر شده.
نظر از: آمنه میرشکاری [بازدید کننده]
تبارک الله، ممنون بابت متن زیباتون
پاسخ از: یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ [عضو]
سلام علیکم..ممنون از حضور شما..ان شاء الله عاقبت به خیر بشید
پاسخ از: یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ [عضو]
سلام علیکم..ممنون از حضور شما..ان شاء الله عاقبت به خیر بشید
نظر از: MIMSHIN [عضو]
پاسخ از: یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ [عضو]
سلام علیکم..ممنونم ان شاء الله عاقبت به خیر بشید
پاسخ از: یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ [عضو]
سلام علیکم ..ممنونم
ان شاء الله عاقبت به خیر بشید
فرم در حال بارگذاری ...