بانو تولدت مبارک
لنگان لنگان میروم…خاری به بلندی ِ مکر و حیله های ِ شیطان در پایم فرو رفته است و من نا امید دارم کوچه ها را گز میکنم، نه توان ِ نشستن دارم، نه توان ِ رفتن؛ ولی باید میرفتم،شیطان شیره ی جانم را مکیده بود و حالا ضربه ی آخر کاری تر بود، باید به دنبال مأمنی می گشتم. چند وقت است که دارم پیاده می آیم؟؟ خوب یادم نیست؛ ولی به یاد دارم از جایی به بعد ریسه کشیده بودند.
هر چه جلو تر می روم، شلوغ تر و نورانی تر می شود. روح و جانم پر آشوب است، نمیدانم جلوتر چه خبر است ولی هر چه جلو تر می روم از اضطرابم کاسته می شود بالاخره به محل ورودی میرسم، همان جا پشت ِ در از نفس می افتم، درب ِ خانه باز است و همه گل به دست وارد می شوند.
انگار کسی مرا نمی بیند، انگار کسی خار های فرو رفته در جان و تنم را نمی بیند، حتی نمی توانم به حال ِ زار ِ خود گریه کنم. در باز است و همه وارد می شوند ؛ ولی من توان ِ رفتن به داخل ِ خانه را ندارم و دوست دارم دق الباب کنم تا صاحب خانه را ببینم، بعید میدانم در این همه شلوغی او را بیابم، پس دق الباب میکنم تا بسا صاحب خانه برایم فتح الباب کند.
با این همه سنگینی ِ حاصل از گناه؛ ولی امیدوارم که کسی باشد، کسی که مرا شفاعت کند. با این وجود که ترسان و لرزان دق الباب کردم؛ ولی خیلی سریع، بانویی را مقابل ِ خود دیدم، بانویی نورانی و پر از آرامش. مرا دعوت به درون ِ خانه کرد. با سری افکنده در مقابلش، به درون ِ خانه رفتم، چقدر با او احساس ِ آرامش می کنم. چرا همه به او گل می دهند؟؟ چرا کسی مرا نمی بیند؟ چرا من نمی دانم او کیست؟؟
نزدیک تر رفتم و شنیدم کسی به او گفت دخترم تولدت مبارک.. آن طرف تر کسی میگفت بانوی ِ من، خواهر ِ دلتنگم، تولدت مبارک. بانو خوشحال بود، پدر و برادر را در آغوش کشید و گفت چقدر دلتنگتان بودم، خوش آمدید.
و من دیدم که او کریمانه دارد به هر کس چیزی می بخشد، به سمت ِ او رفتم، دست به دامن ِ شفاعتش زدم و از او خواستم شفاعتم کند. گفتم پشیمانم، خدا مرا می بخشد؟؟ او مرا در آغوش ِ گرم ِ عصمتش گرفت و تولد ِ دوباره ام را تبریک گفت.
من هم داشتم تبریک میگفتم که صدایی گفت: ” دختر جان بلند شو، باید برای جشن ِ میلاد حضرت ِ معصومه (س) آماده شویم” بیدار شدم و به مادر نگاه کردم ..خدای من حالا فهمیدم آن بانو کیست.
روز ِ تولد ِ اوست، فرشتگان پایین آمده اند، دارند او را به همدیگر نشان می دهند و می گویند چقدر شبیه ِ زینب (س) است. او هم عاشق ِ برادر، او هم دلتنگ ِ برادر، او هم به دنبال ِ برادر…
تولدت مبارک بانو...
مرا شفاعتی کن..
نظر از: Mim.Es [عضو]
فرم در حال بارگذاری ...