بعضی از زخم ها خیلی چیزها را یاد آدم می آورد، بعضی از یاد می برد.
دنبال زخمی تازه می گشت تا دردش را از یاد ببرد.
کتاب تماما مخصوص
عباس معروفی
ما همه مان می توانیم دردی را تاب بیاوریم که علتش انسان بودنمان است، اینکه از گوشت و خون ساخته شده ایم، فانی هستیم و محکوم به مرگیم. اما نمی توان با رنجی کنار آمد که انسانی با خونسردی بر هم نوع خود تحمیل می کند.
زیر تیغ ستاره جبار
هدا مارگولیوس کووالی
رنج او آنقدر طولانی شد که اطرافیان به آن عادت کردند و از یاد بردند که او سخت در عذاب است
کتاب مرگ خوش
وَجَعَلنا مِن بَینِ اَیدیهِم…
بارها از اون پرسیده بودم که چرا این آیه را میخواند؟ مگر نه اینکه این آیه را در جنگ می خوانند تا از دید دشمن در امان باشند؟ و او جوابم داده بود چه دشمنی بزرگتر از شیطان.
کتاب : 13 روز مانده بود به انتخابات / نویسنده :رسول ایمانی نسب
گفتم ماه رحمت و اجابت است..
از خدا چه میخواهی؟؟
گفت..
میخواهم که..
تمام ِ او را در تمام ِ من.. تمام کند.
لا تجرحوا أحداً
فلا یمکن للإعتذار أن یمحی أثر الجُرح
کسی را جریحه دار نکنید
عذرخواهی نمی تواند تاثیر زخم را از بین ببرد
پ.ن: داغ قلب.. جاودانه است..هیچ گاه سرد نمیشود.. قلب ها از آنِ خدا هستند.. داغِ جاودانه بر قلبِ خدا نگذارید..
باید رفت
روز
شب
حتی زمانی که نه شب است و نه روز
باید رفت از جایی که هیچ نورانیتی برای نور قائل نیستند
از جایی که قلب صاحبِ تپش، صاحبِ عشق، صاحبِ عشق و صاحبِ عشق را له میکنند.
از جایی که تنهایی ات را که میفهمند.. تنهاترت میکنند
از جایی که غریبی ات را که میفهمند.. غریب ترت میکنند
از جایی که هوس حکم فرماست
از جایی که عشق اصالتی ندارد..
باید رفت
باید قلب محتضر خود را از بین این جمعیت خون خوار بیرون برد
آن ها عاشقِ خونِ جگر هستند
عاشقِ خونِ قلب..
به قلم مهاجر
نمی دانستم چرا می خواهم بگریم، ولی می دانستم اگر کسی نگاهم کند یا با من حرف می زد، یک هفته تمام گریه می کردم مثل لیوان آبی که لبریز است و در محل نا آرامی قرار دارد.
حباب شیشه
سیلویا پلات
خدایا!!! کدامین دل را در کجای دنیا شکسته ام
که این چنین دلشکسته ام؟؟؟
به قلم مهاجر
بخشش، در ریشهایترین معنایش، یعنی دادنِ چیزی به کسی که آن چیز را نیاز دارد اما خودش نمیتواند آن را داشته باشد. طبق درک عامه، این یک چیز مادی است: ما از اساس با شنیدن لفظ «بخشندگی»، دادنِ پول در ذهنمان تداعی میشود.
درباره خوب بودن آلن دوباتن
علت اینکه دنیا در حال حاضر به چنین وضع اسفناکی افتاده این است که همه کارشان را نیمه کاره انجام میدهند؛
افکارشان را نیمه کاره بیان میکنند و گناهکار بودن یا پرهیزگار بودنشان هم نیمه کاره است.
ای بابا، تا آخر برو و محکم بکوب و نترس، موفق خواهی شد.
خداوند از نیمه شیطان بسیار بیش از شیطان تمام عیار نفرت دارد.
زوربای یونانی. نیکوس کازانتزاکیس
یا حسین ابن علی
خون گرم ِ تو هنوز
از زمین می جوشد
هر کجا باغِ گلِ سرخی هست
آب از این چشمه ی خون می نوشد
کربلایی ست دلم!!!
هوشنگ ابتهاج
مرا محتاج رحم این و آن کردی، ملالی نیست
تو هم محتاج خواهی شد، جهان دار مکافات است…
شب اول ماه رمضان است
و من دلشکسته سلام میدهم
سلام بر قلب شکسته و تنهای امیر المومنین علی علیه السلام بالای چاه
سلام بر پهلوی شکسته ی حضرت زهرا سلام الله عليها پشت در سوخته
سلام بر دل شکسته ی حضرت حسن علیه السلام در کوچه
سلام بر کمر شکسته حضرت عشق بالای سر جسم پاره پاره ی حضرت علی اکبر علیه السلام
سلام بر او در همه ی این لحظات
بیا
تمام این لحظات.. منتظر لحظه ی ظهور اند
به قلم مهاجر
ما را مثل عقرب بار آورده اند؛مثل عقرب!
ما مردم صبح که سر از بالین ورمی داریم تا شب که سر مرگمان را می گذاریم، مدام همدیگر را می گزیم. بخیلیم؛بخیل! خوشمان می آید که سر راه دیگران سنگ بیندازیم؛ خوشمان می آید که دیگران را خوار و فلج ببینیم.
اگر دیگری یک لقمه نان داشته باشد که سق بزند، مثل این است که گوشت تن ما را می جود. تنگ نظریم ما مردم. تنگ نظر و بخیل. بخیل و بدخواه. وقتی می بینیم دیگری سر گرسنه زمین می گذارد، انگار خیال ما راحت تر است.وقتی می بینیم کسی محتاج است، اگر هم به او کمک کنیم، باز هم مایه خاطر جمعی ما هست. انگار که از سرپا بودن همدیگر بیم داریم!
کلیدر - محمود دولت آبادی
پدرم که درگذشت سه ماهِ تمام بی اختیار، زار می زدم، بر فرد از دست رفته، بر پدری که دلش از چوبی که می تراشید نرم تر بود اشک می ریختم. ولی بخصوص گریه ام از آن رو بود که به او نگفته بودم دوستش دارم، روزی که اشک هایم را پاک میکردم، آدمی دیگر شده بودم، نمی توانستم با کسی مواجه شوم و به او نگویم که دوستش دارم. نخستین کسی که این اعلام به او صورت گرفت، دوستم موشه بود
*چرا چنین چیزهای احمقانه ای می گویی؟
*حرف احمقانه ای نمیزنم. به تو میگویم که دوستت دارم
*آه عیسا حماقت نکن
*ابله، خرف، احمق* هر شب با انبانی از اهانت های تازه به خانه بازمیگشتم مادرم کوشید برایم توضیح دهد که قانونی نانوشته وجود دارد که انسان را به خاموشی در باب احساس هایش ناگزیر میکند
*کدام قانون؟
*آزرم
*ولی… مادر!! برای این که به دیگران بگوییم دوستشان داریم وقتی باقی نیست که بخواهیم تلف کنیم. ممکن است همه بمیرند مگر چنین نیست؟
زمانی که چنین میگفتم مادرم خاموش، اشک میریخت، دست نوازش به موهایم می کشید تا به فکر هایم آرامش ببخشد
**عیسای کوچک من!! نباید بیش از حد مهر ورزید، وگرنه رنجِ بسیار خواهی برد.
کتاب انجیل های من
اریک امانوئل اشمیت
اگر هزاران نفر دوستت داشتند
من یکی از آن ها بودم
اگر یک نفر دوستت داشت
من او بودم
اگر هیچ کس دوستت نداشت
من مرده ام
نامه هایی به میلنا اثر فرانتس کافکا
مودب نبودن همیشه بد نیست، گاهی شاید بهتر باشد برخی با آدم بی نزاکت باشند. دست کم آدم را از مصیبت دوست داشتن شان نجات می دهند.
کتاب جوان خام
فئودور داستایفسکی
هلیا!
احساس رقابت، احساس حقارت است.
بگذار که هزار تیرانداز به روی یک پرنده تیر بیندازند.
من از آنکه دو انگشت بر او باشد انگشت بر میدارم.
رقیب، یک آزمایشگر حقیر بیشتر نیست.
بگذار آنچه از دست رفتنیست از دست برود.
تو در قلب یک انتظار خواهی پوسید.
من این را بارها تکرار کردم هلیا!
نادر ابراهیمی - بار دیگر شهری که دوست می داشتم
هر وقت دیدی برده اندت بالا و دارند بادت می کنند، بدان که روزگار از دست آویزانت کرده است به قناره که پوستت را بکند.
قیدار.. رضا امیر خانی
عاشقی خدا توفیر دارد با عاشقی ما…
خدا عاشقی است که حتی دوست ندارد، اسم معشوقش را کسی بداند…
به او می گوید:
رجل!
صفحه ی 293
کتاب : قیدار / نویسنده : رضا امیرخانی
برای یک چینی چیزی حیرت آورتر از آن نیست که مجسمه زنی را بر بلندای بندر نیویورک قرار داده اند.مخصوصا اگر به او بگویند این تندیس نه مظهر جنس زن که نشانه ی آزادی است!او هرگز نخواهد توانست درک کند که در غرب، اندام یک زن می تواند مظهر صلح و عدالت و آزادی به حساب بیاید…
کتاب جنس ضعیف
برای خانه ی سوخته، باز، شاید بشود خانه ای بنا کرد.
دل سوخته را بگو چه کنیم؟
آتش بدون دود / جلد هفتم - نادر ابراهیمی
سر پست نگهبانی بودم
پدر زیر چادر نگهبانی خوابش برده بود
باران از کاسه ی چشمان خدا میبارید
و از چشمان من هم
گفتم *خدایا قربونت برم.. چرا گریه میکنی؟؟ *
گفت..* من به خاطر تو گریه میکنم *
گفتم..* به خاطر من؟؟ *
گفت.. *فقط به خاطر خودت.. *
گفتم.. *قربون قلبت برم.. نمیتونم بگم گریه نکن.. چون وقتی خدایی به این عظمت داره به خاطر من ناچیز گریه میکنه.. داغ روی قلبم التیام پیدا میکنه.. *
کاسه ی چشمانم قرمز شده بود مثل خون.. و هنوز از چشمانم اشک میبارید
کاسه ی چشمان خدا هم..
کنار هم نشسته بودیم..
و من سعی داشتم دانه های رحمت ریخته از چشمانش را شمارش کنم.. هر چه بیشتر تلاش میکردم.. کمتر نتیجه میگرفتم..
و او اشک های مرا از صورت پاک میکرد..
گفتم خدایا.. به این رحمت ریخته شده از چشمانت.. رحمی کن
مرا از این کلاف محکمِ تنهایی و غم که تمام وجودم را پیچیده در خود، پرواز بده
به قلم مهاجر
ما در زندگی خود به《کم ها》قانع شده ایم ، تمام زندگی ما به یک حساب بانکی و دو تا خانه و یک ماشین و یک زن و چند بچه و … ختم شده است . تمام《عمر خود را می دهیم》تا همین ها را بدست آوریم و در نهایت هم آنها را می گذاریم و جدا می شویم ، در حالی که تمام دعوت انبیاء این است که :(أَرَضِيتُم بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا مِنَ الْآخِرَةِ فَمَا مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فِي الْآخِرَةِ إِلَّا قَلِيلٌ ﺁﻳﺎ ﺑﻪ ﺟﺎﻯ ﺁﺧﺮﺕ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺩﻧﻴﺎ ﺩﻝ ﺧﻮﺵ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻳﺪ ﻣﺘﺎﻉ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺩﻧﻴﺎ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺁﺧﺮﺕ ﺟﺰ ﺍﻧﺪﻛﻰ ﻧﻴﺴﺖ) .
به خدا قسم بهره های زندگی دنیا خیلی کم است ! همه انبیاء الهی آمدند و ما را صدا زدند ، فریاد زدند ، شمشیر زدند ، زمین گیر و زندانی شدند و فرقشان شکافته شد که به کم ها قانع نشوید ! این دنیا کم است ، آدمی برای زندگی هفتاد سال نیست ، اما ما دعوت آنها را ندیده و فریاد آنها را نشنیده گرفتیم ؛ چرا که زمین گیر و به دنیای کم قانع شده ایم .
اخبات ، علی صفایی حائری ، ص ۳۵۶