رنج او آنقدر طولانی شد که اطرافیان به آن عادت کردند و از یاد بردند که او سخت در عذاب است کتاب مرگ خوش بیشتر »
کلید واژه: "پاراگراف طلایی"
وَجَعَلنا مِن بَینِ اَیدیهِم… بارها از اون پرسیده بودم که چرا این آیه را میخواند؟ مگر نه اینکه این آیه را در جنگ می خوانند تا از دید دشمن در امان باشند؟ و او جوابم داده بود چه دشمنی بزرگتر از شیطان.… بیشتر »
باید رفت روز شب حتی زمانی که نه شب است و نه روز باید رفت از جایی که هیچ نورانیتی برای نور قائل نیستند از جایی که قلب صاحبِ تپش، صاحبِ عشق، صاحبِ عشق و صاحبِ عشق را له میکنند. از جایی که تنهایی ات را که میفهمند.. تنهاترت میکنند از جایی که غریبی ات را… بیشتر »
نمی دانستم چرا می خواهم بگریم، ولی می دانستم اگر کسی نگاهم کند یا با من حرف می زد، یک هفته تمام گریه می کردم مثل لیوان آبی که لبریز است و در محل نا آرامی قرار دارد. حباب شیشه سیلویا پلات بیشتر »
خدایا!!! کدامین دل را در کجای دنیا شکسته ام که این چنین دلشکسته ام؟؟؟ به قلم مهاجر بیشتر »
بخشش، در ریشهایترین معنایش، یعنی دادنِ چیزی به کسی که آن چیز را نیاز دارد اما خودش نمیتواند آن را داشته باشد. طبق درک عامه، این یک چیز مادی است: ما از اساس با شنیدن لفظ «بخشندگی»، دادنِ پول در ذهنمان تداعی میشود. درباره خوب بودن آلن دوباتن بیشتر »
علت اینکه دنیا در حال حاضر به چنین وضع اسفناکی افتاده این است که همه کارشان را نیمه کاره انجام میدهند؛ افکارشان را نیمه کاره بیان میکنند و گناهکار بودن یا پرهیزگار بودنشان هم نیمه کاره است. ای بابا، تا آخر برو و محکم بکوب و نترس، موفق خواهی شد. خداوند… بیشتر »
یا حسین ابن علی خون گرم ِ تو هنوز از زمین می جوشد هر کجا باغِ گلِ سرخی هست آب از این چشمه ی خون می نوشد کربلایی ست دلم!!! هوشنگ ابتهاج بیشتر »
ما را مثل عقرب بار آورده اند؛مثل عقرب! ما مردم صبح که سر از بالین ورمی داریم تا شب که سر مرگمان را می گذاریم، مدام همدیگر را می گزیم. بخیلیم؛بخیل! خوشمان می آید که سر راه دیگران سنگ بیندازیم؛ خوشمان می آید که دیگران را خوار و فلج ببینیم. اگر دیگری یک… بیشتر »
اگر هزاران نفر دوستت داشتند من یکی از آن ها بودم اگر یک نفر دوستت داشت من او بودم اگر هیچ کس دوستت نداشت من مرده ام نامه هایی به میلنا اثر فرانتس کافکا بیشتر »
مودب نبودن همیشه بد نیست، گاهی شاید بهتر باشد برخی با آدم بی نزاکت باشند. دست کم آدم را از مصیبت دوست داشتن شان نجات می دهند. کتاب جوان خام فئودور داستایفسکی بیشتر »
برای یک چینی چیزی حیرت آورتر از آن نیست که مجسمه زنی را بر بلندای بندر نیویورک قرار داده اند.مخصوصا اگر به او بگویند این تندیس نه مظهر جنس زن که نشانه ی آزادی است!او هرگز نخواهد توانست درک کند که در غرب، اندام یک زن می تواند مظهر صلح و عدالت و آزادی به… بیشتر »
برای خانه ی سوخته، باز، شاید بشود خانه ای بنا کرد. دل سوخته را بگو چه کنیم؟ آتش بدون دود / جلد هفتم - نادر ابراهیمی بیشتر »
ما در زندگی خود به《کم ها》قانع شده ایم ، تمام زندگی ما به یک حساب بانکی و دو تا خانه و یک ماشین و یک زن و چند بچه و … ختم شده است . تمام《عمر خود را می دهیم》تا همین ها را بدست آوریم و در نهایت هم آنها را می گذاریم و جدا می شویم ، در حالی که تمام… بیشتر »
مهمترین چیز در زندگی چیست؟ اگر این سوال را از کسی بکنیم که سخت گرسنه است، خواهد گفت غذا. اگر از کسی بپرسیم که از سرما دارد می میرد، خواهد گفت گرما. و اگر از آدمی تک و تنها همین سوال را بکنیم، لابد خواهد گفت مصاحبت آدم ها. ولی هنگامی که این نیازهای اولیه… بیشتر »
بسیاری از افراد معتقدند هنگام مواجهه با مرگ، تغییرات ماندنی و چشمگیر در آنان بیشتر میشود. وقتی حدود ده سال روی بیمارانی که به علت سرطان رودرروی مرگ قرار گرفته بودند، کار کردم، متوجه شدم بسیاری از آنها به جای اینکه تسلیم یاس و ناامیدی شوند، به نحو… بیشتر »
لیلی زیر درخت انار نشست. درخت انار عاشق شد، گل داد، سرخِ سرخ. گلها انار شد، داغ داغ. هر اناری هزار تا دانه داشت. دانه ها عاشق بودند، دانه ها توی انار جا نمی شدند. انار کوچک بود. دانه ها ترکیدند. انار ترک برداشت. خون انار روی دست لیلی چکید. لیلی انار ترک… بیشتر »
من گاهی از شدتِ وضوح ِخداوند در کودکان، پُر از هراس میشوم و دلم شروع می کند به تپیدن…دلم آن قدر بلند بلند می تپد که بُهتزده می دَوَم تا از لایِ انگشتانِ کودکان خداوند را برگیرم… منبع.. رویماهخداوندراببوس- مصطفیمستور بیشتر »
به خدا قسم! خدا آنقدر غنی و حمید است، که وقتی فقر و انکسار تو را ببیند، سرشارت میکند و اصلا هم نگاه نمیکند که عذر بخواهی. توبیخت هم نمیکند که بسوزی؛ “وَاعفُ عَن تَوبیخی بِکرَمِ وَجهِک". کرامت او در حدی است، که اصلا نگاه نمیکند تا از او عذر… بیشتر »
یا نور النور!!!!!! من همیشه از تو نور طلب میکردم.. این تاریکی و ظلمات چه بود؟؟؟ من نخواستم.. چه کسی تاریکی را برایم خواست؟؟ آنقدر در این تاریکی در عذابم که نمیتوانم بگویم تاریکی نثارش.. به قلم مهاجر بیشتر »
حدود فصل بهار بود در جاده ای حرکت می کردم و درختانِ دو طرف آن را که از شکوفه پر شده بودند، می دیدم. احساس شرمندگی می کردم که بهار ها از عمرم گذشته، ولی هنوز شکوفه نداده ام، هنوز عقیم و خسته و مفلوک مانده ام. پس کجاست بارِ من؟؟ کجاست باری که بتوانم آن را… بیشتر »
من چه سهمى گرفته ام و چه ميراثى برداشته ام؟ آيا از عاشورا ى حسين و از كربلا ى حسين، سهمى داشته ام؟ ▪️چه چيزى براى چه كسى از عاشورا باقى مانده است؟ آيا حاصل عاشورا، شتك خون و زخم هاى باز و داغ هاى درد و خيمه هاى مبهوت و اسيران آزاد و پيام هاى… بیشتر »
حسین اندازه میشناسد ▪️راستى كه حسين، گل گل عشق است. حسين آتش عشق است. حسين ساقى، حسين جام، حسين هستى، حسين مى، حسين شور و شعور است، زندگى است، لطف است، خبير است، دقيق است. ▪️حسين اندازه مى شناسد، براى همه حساب باز مى كند براى خدا، براى دين خدا، براى… بیشتر »
اگر ولی به ما پُستی را محول کرد که بروید نیروها را مثلا بررسی کنید و ما آمدیم با این امید. و بعد دیدیم هیچ کس نماند. خیلی حرف است، خدا شاهد است من با ۱۸ هزار نفر بایستم برای نماز، بعد سلام که میدهم پشت سر من کسی نباشد که حتی کوچههای کوفه را به من نشان… بیشتر »
.؛انسان خوبى را مىيابد و با زمينههاى عادت و آموزش و تجربه، خوبى چيزى را شهود مى نمايد؛ «انَّهُ عَلى ذلِكَ لَشَهيد» و با اين شهادت و معرفت، عشق به خوبى ضميمه مى شود؛ «انّه لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَديد». ▪️و با اين تركيبِ شهادت و عشق، عمل تحقق مىيابد.… بیشتر »