آه!!!! تو آهِ منی..
از ازل دوستت داشتم..
تا ابد دوستت خواهم داشت..
ای آه!!!
وعده ی تو را به دلِ شکسته ام داده ام..
تو را به خون ِ عشقت سوگند!!
مرا شرمنده ی او مکن..
فرم در حال بارگذاری ...
آه!!!! تو آهِ منی..
از ازل دوستت داشتم..
تا ابد دوستت خواهم داشت..
ای آه!!!
وعده ی تو را به دلِ شکسته ام داده ام..
تو را به خون ِ عشقت سوگند!!
مرا شرمنده ی او مکن..
فرم در حال بارگذاری ...
تو وطن من بودی..
پدرم..
مادرم..
برادرم..
خواهرم..
تمام اعتمادم..
ستون قلبم..
چه شد؟؟
غریبم کردی..
آسمان بارید از این غربت..
چه غربت ِ غریبی!!!!
فرم در حال بارگذاری ...
امام على (علیه السلام):
البِشرُ یُطفی نارَ المُعانَدَةِ
خوش رویى، آتش دشمنی را خاموش مى کند.
البِشرُ.. مبتدا مرفوع به ضمه
یُطفی.. فعل فاعل هو مستتر
نارَ.. مفعول به منصوب به فتحه
المُعانَدَةِ.. مضاف الیه مجرور
یطفی نار المعانده.. جمله فعلیه محلا مرفوع خبر
غررالحکم، حدیث561.
هدیه محضر حضرت معصومه سلام الله علیها صلوات
فرم در حال بارگذاری ...
فراموش کردن آسان نیست
فراموش کردن ِ تویی که همه ی منی
برای منی که.. همه ام تویی
فرم در حال بارگذاری ...
دچار افسردگی بود.
میدانی افسردگی یعنی چه؟
تا به حال کسوف دیده ای؟
خوب این هم مثل ِ آن است؛ ماه جلوی ِ قلب می آید و قلب دیگر نوری از خودش نمی پراکند.
کتاب دیوانه بازی،، کریستین بوبن
فرم در حال بارگذاری ...
امام على علیه السلام :
اَلذِّکرُ یونِسُ اللُّبَّ وَیُنیرُ القَلبَ وَیَستَنزِلُ الرَّحمَةَ؛
یاد خدا عقل را آرامش مى دهد، دل را روشن مى کند و رحمت او را فرود مى آورد.
غررالحکم، ج2، ص66
اَلذِّکرُ..مبتدا مرفوع به ضمه
یونِسُ.. فعل مضارع از ریشه انس.. فاعل هو مستتر
اللُّبَّ.. مفعول به منصوب به فتحه
وَ.. عاطفه
یُنیرُ.. فعل مضارع فاعل هو مستتر لقَلبَ
وَ… عاطفه
یَستَنزِلُ.. فعل مضارع باب استفعال فاعل هو مستتر
الرَّحمَةَ؛.. مفعول به منصوب به فتحه
یونس اللب.. جمله فعلیه محلا مرفوع. خبر برای الذکر
ینیر القلب.. جمله فعلیه محلا مرفوع عطف به جمله قبل
یستنزل الرحمه.. جمله فعلیه مرفوع عطف به جمله خبر
هدیه به امام جعفر صادق علیه السلام صلوات
فرم در حال بارگذاری ...
سیاه و سفید بودم..
تو که آمدی.. رنگین کمان شدم..
در دنیای رنگ.. غوطه ور
آه!!
رنگ هایم کو؟؟
سفید ِ سابقم کو؟؟؟
تاریکی است
تاریکی محض..
کجا رفته ای؟؟؟
به قلم مهاجری
فرم در حال بارگذاری ...
فَقْدُ الاَْحِبَّةِ غُرْبَةٌ.
فَقْدُ.. مبتدا مرفوع به ضمه
الاَْحِبَّةِ.. مضاف الیه
غُرْبَةٌ… خبر مرفوع به ضمه
امام(عليه السلام) فرمود: از دست دادن دوستان غربت است!
حکمت 65 نهج البلاغه
فرم در حال بارگذاری ...
و قَالَ (علیه السلام) الْحَذَرَ الْحَذَرَ فَوَ اللَّهِ لَقَدْ سَتَرَ حَتَّى کَأَنَّهُ قَدْ غَفَرَ
الْحَذَرَ..باب تحذیر.. مفعول به برای فعل محذوف
الْحَذَرَ.. تاکید لفظی
فَوَاللَّهِ.. فاء استینافیه.. واو قسم.. مجرور به کسره
لَقَدْ.. حرف قسم.. حرف تحقیق
سَتَرَ.. فعل ماضی فاعل هو مستتر
حَتَّى.. ابتدائیه
کَأَنَّهُ.. حرف مشبه به فعل.. ه اسم آن محلا منصوب
قَدْ غَفَرَ..جمله فعلیه فاعل هو مستتر.. محلا مرفوع خبر کأنّ
بترسيد، بترسيد، به خدا سوگند، كه گاه چنان گناه را مى پوشاند كه پندارى آن را بخشيده است.
سلام علیکم وقتتون بخیر لطفاً تجزیه و ترکیب ۳۰کلمه اول قصار نهجالبلاغه بفرستید ممنون
فرم در حال بارگذاری ...
چه شبی!!
عجب نگاهی!!
تاریک بود و ظلمانی!!
در آن نگاه ِ غریب چه داشتی؟؟
نور از آن می ریخت..
دنیای مرا به هم ریخت..
فرم در حال بارگذاری ...
آدم ها خلق شدند که دوست داشته شوند، اشیاء خلق شدند که از آنها استفاده شود، بیشتر مشکلات دنیا از اینجاست که اشیاء دوست داشته می شوند و از آدم ها استفاده می شود.
در جستجوی آلاسکا، نوشته جان گرین
فرم در حال بارگذاری ...
هزار و یک اسم داری و من از آن همه اسم «لطیف» تو را دوست تر دارم که یاد ابر و ابریشم و عشق می افتم. خوب یادم هست از بهشت که آمدم، تنم از نور بود و پر و بالم از نسیم. بس که لطیف بودم، توی مشت دنیا جا نمی شدم. اما زمین تیره بود، کدر بود، سفت بود و سخت. دامنم به سختی اش گرفت و دستم به تیرگی اش آغشته شد. و من هر روز قطره قطره تیره تر شدم و ذره ذره سخت تر.
من سنگ شدم و سد و دیوار. دیگر نور از من نمی گذرد، دیگر آب از من عبور نمی کند، روح در من روان نیست و جان جریان ندارد.
حالا تنها یادگاری ام از بهشت و از لطافتش، چند قطره اشک است که گوشه ی دلم پنهانش کرده ام، گریه نمی کنم تا تمام نشود، می ترسم بعد از آن از چشم هایم سنگ ریزه ببارد.
یا لطیف! این رسم دنیاست که اشک، سنگ ریزه شود و روح، سنگ و صخره؟ این رسم دنیاست که شیشه ها بشکند و دل های نازک شرحه شرحه شود؟
وقتی تیره ایم، وقتی سراپا کدریم به چشم می آییم و دیده می شویم، اما لطافت هر چیز که از حد بگذرد، ناپدید می شود.
یا لطیف! کاشکی دوباره، تنها مشتی از لطافتت را به من می بخشیدی تا من می چکدم و می وزیدم و ناپدید می شدم، مثل هوا که ناپدید است، مثل خودت که ناپیدایی …
یا لطیف! مشتی، تنها مشتی از لطافتت را به من ببخش …
“عرفان نظر آهاری”
فرم در حال بارگذاری ...
از جوانمرد پرسیدند: نشان کسی که خدا او را دربرگرفته است، چیست؟
گفت: آن که از فرق تا قدمش همه از خدا بگوید.
دستش از خدا بگوید، پایش از خدا بگوید، نشستن و رفتن و دیدنش از خدا بگوید،و حتی نَفَسَش، نَفَسَش از خدا بگوید.
مثل مجنون که هر که می رسید از لیلی اش می گفت، به زمین و به دریا و به دیوار، به مردم و به درخت و به گوسفندان…..
مومن،مجنونی است که لیلی اش خداوند است.
عرفان نظر آهاری
فرم در حال بارگذاری ...
نماز وتر میخواندم
قنوت نماز بودم
دلم برای غربت امام سوخت
دلم شکست
دعا کردم..
خدایا!!!
امام غریب و مضطرم را دوست داشته باش.
او را بغل کن.. تنهاست.
فرم در حال بارگذاری ...
هنوز هم دلم داغ دارد..
چه داغ عجیبی است..
خیلی غریب است..
نفس کش ندارد..
هی میسوزد
هی میسوزد
و باز داغ پشت داغ..
فرم در حال بارگذاری ...
برای نزدیک شدن به حق باید قلبی مثل مخمل داشت. هر انسانی به شکلی نرم شدن را فرا می گیرد.
بعضی ها حادثه ای را پشت سر می گذارند
بعضی ها مرضی کشنده را
بعضی ها درد فراق را می کشند
بعضی ها درد از دست دادن مال
همگی بلا های ناگهانی را پشت سر می گذاریم، بلاهایی که فرصتی فراهم می آورند برای نرم کردن سختی های قلب.
بعضی هایمان حکمت این بلایا را درک می کنیم و نرم می شویم.
بعضی هایمان اما افسوس که سخت تر از پیش می شویم.
کتاب ملت عشق
فرم در حال بارگذاری ...
تنهایی ات را بر هم می زنند تا خودشان مدتی تنها نباشند
پس از مدتی به خودت می آیی و می بینی لباسی شده ای اسیر ِ بادهای وحشی..!!
محمد همایون
فرم در حال بارگذاری ...
ای کاش بعضی رویاها.. تا ابد رویا می ماندند.
جاودانه در حسرت رویا ماندن… بهتر از غریبانه داغ دیدن است.
فرم در حال بارگذاری ...
تو خدا شده بودی..
سلطنت روح و قلبم را در دست داشتی
ابراهیمِ زمانْ لازمم..
نمیدانم این بار تبر باید بیاورد.. یا چه؟؟
شکستن خدایان سنگی کجا و در هم شکستن این پادشاهی کجا؟؟؟
شاید این بار تبر کارساز نباشد..
وای به حال من..
ابراهیم لازمم..
بیا!!
بیا و در هم بشکن مرا..
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین سحر ماه است
خیلی احساس بی پناهی میکنم..
بگذار آرزویم این باشد..
رضایت تو..
جلب میکنم رضایتت را..
روزی قبل از این که بمیرم..
فرم در حال بارگذاری ...
یک سحر مانده به آخر میهمانی
میترسم..
از نخواستن.. از طرد شدن.. از بی تو بودن..
میترسم..
مرا بخر..
مرا ببر..
تا باور کنم یحب التوابین بودنت را..
فرم در حال بارگذاری ...
تو تنت تا شده و تا شده من هم کمرم
مثل تو درد گرفته همه ی بال و پرم
گرچه من عین حسن زهر نخوردم اما
پاره پاره شده حالا همه جای جگرم
ترسم این است که زنهای حرم جان بدهند
گر ببینند که افتاده ای از پا پسرم
چشم من تار شده یا که تو کوچک شده ای
علی اکبر، علی اصغر شده ای در نظرم
خبرش پخش شده پخش شدی روی زمین
خبرش پخش شده ریخته ای دور و برم
من از این چند برابر شدنت فهمیدم
چقدر کینه به دل داشته اند از پدرم
بغلت میکنم و از بغلم میریزی
آه بابا چه کنم با تو و این دردسرم
با چنین ریخت و پاشی که شدی ممکن نیست
که تو را یک نفری تا دم خیمه ببرم
دارد از سمت حرم عمه ی تو میآید
ولدی گفتنم انگار رسیده به حرم
یا مظلوم
فرم در حال بارگذاری ...
واقعیتِ سوگ با آنچه دیگران از بیرون میبینند بسیار متفاوت است. دردی در این دنیا وجود دارد که نمیتوانید با شادی از تنتان بیرون کنید.
به راهحل نیاز ندارید. نیاز ندارید سوگتان را پشت سر بگذارید. شما به کسی نیاز دارید که سوگتان را بفهمد و بپذیرد. به کسی نیاز دارید که وقتی، درمیانِ وحشتِ سوسوزننده ایستادهاید و به حفرهای خیره میمانید که زمانی زندگیِ شما بوده است، دستهایتان را محکم بگیرد.
بعضی چیزها را نمیتوان درمان کرد؛ فقط باید آنها را به دوش کشید.
کتاب عیبی ندارد حالت خوش نیست
فرم در حال بارگذاری ...
تجزیه و ترکیب ۳۰ حکمت نهج البلاغه را بفرستید.