مرا بغل کن
همه خوابند.. و من بیدار بیدار
مدت هاست خواب با چشمانم بیگانه است..
چیزی به صبح نمانده..
و صدای ریزش بارن است و من و خدا..
خدایا.. همیشه خواستم مرا آنی و کمتر از آنی به خودم وانگذاری.. که دور نشوم..
چه شد؟؟؟
دور شدم..گم شدم.. زخمی شدم.. تنها شدم..
با تو که بودم.. اگر سال ها تنها می ماندم.. تنها نبودم
ولی بی تو.. تنهاترین تنهایم..
ای هادی المضلین..
مرا بغل کن..
ترسان و نالان و دل شکسته ام
مرا بپذیر.. بغلم کن.. مرا سخت در آغوش بگیر.. آن قدر که قلب شکسته ام آرام شود.. آرام آرام
به قلم مهاجر
نظر از: شمیم [عضو]

الا بذکر الله تطمئن القلوب
فرم در حال بارگذاری ...