شب نیلوفری
اتوبوس میرفت و من هم
بیرون برف باریده بود و یخ بندان
صدای آهنگ ملایمی می آمد
و خواننده میخواند
*نیستی اما یادت اینجاست
به تو من میرسم از این شب نیلوفری
به تو میرسم از این راه خاکستری*
بخاری اتوبوس روشن بود
داخل اتوبوس داغ داغ..
دستم را روی شیشه ماشین گذاشتم..
خنک بود.. خیلی خنک.. که تا عمق جانم روشن شد
گفتم خدایا.. چقدر خنک..
رحمتت را بر حوالی قلبم بباران
تا قلبم آرام شود و خنک
آنجا آتش عظیمی شعله ور است..
فرم در حال بارگذاری ...