اسم الف و لام دار بعد از اسم اشاره
اگر جامد باشد عطف بیان است
واگر مشتق باشد صفت است.
مثال
ذلكَ الکتابُ لا ریبَ فِیهِ… بقره/2
در اینجا الکتاب جامد است و عطف بیان میباشد.
اسم الف و لام دار بعد از اسم اشاره
اگر جامد باشد عطف بیان است
واگر مشتق باشد صفت است.
مثال
ذلكَ الکتابُ لا ریبَ فِیهِ… بقره/2
در اینجا الکتاب جامد است و عطف بیان میباشد.
قَالُوا لَم نَکُ مِنَ المُصَلِّینَ
قَالُوا.. فعل و فاعل
لَم نَکُ.. مضارع مجزوم به لم
مِنَ المُصَلِّینَ.. جارو مجرور.. خبر برای کان
نکُ..
فعل ناقصه “کَانَ"، چند ویژگی جداگانه نسبت به بقیهی افعال ناقصه دارد که یکی از آنها این است:
جواز حذف نون کانَ در مضارع مجزوم؛ البته با ۴ شرط
1 مابعد آن ساکن نباشد (برخلاف لَم یَکُنِ الله)
2 از صیَغ خمسه باشد.
3 مابعدش ضمیر متصل نباشد (برخلاف البَخِیلُ لَم اَکُنْهُ)
4 بر او وقف نشود (برخلاف کَاذِباً لَم اَکُن)
در جمله “سُبحانَ رَبِّیَ العَظِیمِ وَ بِحَمدِهِ” کلمه «سبحان» منصوب است
زیرا سبحان مفعول مطلق از فعل محذوف «اُسَبِّحُ» میباشد و سماعاً به همراه فعلش آورده نمیشود.
اسم هایی که مذکّر و مؤنّث در آن ها یکسان است:
۱. مصدر؛
مانند علیٌّ عدلٌ / زينبُ عدلٌ
زیدٌ ثقةٌ / فاطمة ثقةٌ
٢. بیش ترِ اوزان مبالغه؛
مانند مِفعال، فَعّالة، مِفعیل، فُعلَة و …
رجلٌ مفضال / امرأة مفضال
رجلٌ علّامة / إمرأة علّامة
۳. فَعول به معنای فاعل؛
مانند ذلك الرجلُ بَغيٌّ / تلك المرأةُ بَغيٌّ
(بغوي=بغيّ به معنای بد کاره)
۴. فَعیل به معنای مفعول؛
مانند رَجلٌ جريحٌ / إمرأةٌ جريحٌ
(جَریح~مجروح
مثال قرآنی
قَالَتْ أَنَّىٰ يَكُونُ لِي غُلَامٌ وَلَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ وَلَمْ أَكُ 《بَغِيًّا》
(حضرت مریم) فرمود : ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﻦ ﭘﺴﺮﻱ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﻧﻪ ﻫﻴﭻ ﺑﺸﺮﻱ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﻪ ﺑﺪﻛﺎﺭ ﺑﻮﺩﻩ ﺍم. (۲۰ مریم)
يَا أُخْتَ هَارُونَ مَا كَانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَمَا كَانَتْ أُمُّكِ 《بَغِيًّا》
ﺍﻱ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﻫﺎﺭﻭﻥ ! ﻧﻪ ﭘﺪﺭﺕ ﻣﺮﺩ ﺑﺪﻱ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﻪ ﻣﺎﺩﺭﺕ ﺑﺪﻛﺎﺭﻩ ﺑﻮﺩ… (۲۸ مریم)
در این دو آیه، برای مؤنّث، از 《بغیّاً》 که مذکّر است استفاده شده..
《بغیّ》در اصل، “بَغوی” بوده و طبق قاعده ی اعلال اسم، واو ساکن تبدیل به یاء شده و بغوی به صورت بغیّ درآمده است.
مثال دیگر
علیٌّ صَبورٌ / فاطمةُ صبورٌ .
حروف
همه ی حروف مبنی هستند
از جمله ی حروف..حروف جر..حروف عطف..حروف نصب ..حروف جزم..حروف ندا..حروف ناسخه..حروف مصدری و…
اسماء
۱.ضمائر
انا.نحنُ.انتَ.انتِ.انتما.انتم.انتنَۤ.هوَ.هیَ.هما.همْ.هنَۤ.
تاء در فَهِمْتُ. کاف درقَلَمکَ. هاء درقلمِه. یاء در قلمی. الف در ذَهَبا. واو در ذَهَبوا و…
۲.اسماء شرط
هذا.هذه.هؤُلاء.تلک.
گفت: در می زنند مهمان است
گفت: آیا صدای سلمان است؟
این صدا، نه صدای طوفان است
مزن این خانه مسلمان است
مادرم رفت پشت در،اما
گفت: آرام ما خدا داریم
ما کجا کار با شما داریم
و اگر روضهای به پا داریم
پدرم رفته ما عزا داریم
پشت در سوخت بال و پر، اما
آسمان را به ریسمان بردند
آسمان را کشان کشان بردند
پیش چشمان دیگران بردند
مادرم داد زد بمان! بردند
بازوی مادرم سپر، اما
بین آن کوچه چند بار افتاد
اشک از چشم روزگار افتاد
پدرم در دلش شرار افتاد
تانگاهش به ذوالفقار افتاد
گفت: یک روز یک نفر اما…
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرمایند:
ان..حرف مشبه بالفعل
فاطمهَ.. اسم انّ.. منصوب
فاطمه.. غیر منصرف به دلیل علمیت و تانیث
عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ قَالَ:
قَالَ لِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام إِیَّاکَ وَ خَصْلَتَیْنِ فَفیهِما هَلَکَ مَنْ هَلَکَ إِیَّاکَ أَنْ تُفْتِیَ النَّاسَ بِرَأْیِکَ أَوْ تَدِینَ بِمَا لَا تَعْلَمُ.
أصول الکافی / ترجمه مصطفوى، ج1، ص: 52
قَالَ :فعل
لِی:جار و مجرور متعلق به قال
أَبُو: فاعل
عَبْدِاللَّهِ :مرکب اضافی- مضاف الیه و مجرور
باز آمدم چون عید نو، تا قفل و زندان بشکنم
وین چرخ مردمخوار را چنگال و دندان بشکنم
هفت اختر بی آب را، کین خاکیان را میخورند..
هم آب بر آتش زنم، هم بادهاشان بشکنم.
باغ ها را چراغان کنید، بوی انار، مشامِ پرستوها را دیگر نمیگزد. زاغکی، زیر سر و بن خزیده است، پیدایش کنید، به خُمِ رنگ بیندازیدش، طاووس میشود.
من می خواهم در تو نگاهی روشن شود و دل تو آنگونه بروید و بارور شود که بتوانی در برابر این درد و رنج فراگیر که نتیجه ی بی قراری دنیا و انسان است مقاوم باشی دنیا دنیای حرکت و و بهار و پاییز و زمستان و تابستان است دنیا دنیای چهار فصل است و انسان هم انسان نیست که به تکرار و تنوع دل نمی بندد و قرار نمی گیرد و هر روز بت های دیروزش را خودش می شکند
علی صفایی حائری نامه های بلوغ صفحه ۸۵
آیت الله محمد حسین غروى اصفهانى ( کمپانی ) . یا امامَ العصر یابنَ الطاهرینَ الطیبین یا وَلِیَّ المُؤمِنین شور محشر را عیان، با دیده یِ حق بین ببین یا ولیَّ المؤمنین . عترتِ خیرُ الوَری را ، بنگر اندر کربلا دشتِ پر رنج و بلا بَینَ مَقتولٍ وَ مَأسورٍ، بِاَیدِی الظّالِمین یا ولیَّ المؤمنین(1) . حُرمَةُ الرَّحمنِ أَضحَت، فِی انتهاکَ وَ انهِتاک اَحسَنَ اللهُ عَزاک (2) بس که خونِ حق، به ناحق ریخت، در آن سرزمین یا ولیَّ المؤمنین . از حضیضِ خاک شد تا اوج گردون، موجِ خون آسمان شد لاله گون فَاستبانَت جَمرَةً، مِن قَبلِ ما کادَت تَبین یا ولی المؤمنین (3) . اَمسَتِ الغَبراءُ حَمرا، لِدِماءٍ سائِلات مِن نُحورٍ زاکیات (4) شد پر از خون، دامنِ صحرا و ما را آستین یا ولی المؤمنین . از سمومِ کین خزان شد، گلشنِ آل رسول روضه یِ قدس بتول(5) و عَلَی الاَغصانِ لِلوَرقاءِ نَوحٌ وَ اَنین یا ولی المؤمنین(6) . لَهفُ نَفسی، قامتِ السّاعَةُ، وَ انشَقَّ القَمَر حینَ و افاهُ الحَجَر(7) رنگ خون بنشست، بر آئینه یِ غیبِ مُبین یا ولی المؤمنین . سهمِ کین، اندر مقامِ قابِ قوسین کرد جای یا که در عرشِ خدای فَهَوی ِللهِ شُکراً، وَ هوَ مَقطوعُ الوَتین یا ولی المؤمنین(8) . لَستُ اَنساهُ صَریعاً، وَ هوَ مَغشِیٌّ عَلَیه اِذ اَتَی الشِّمرُ اِلَیه (9) بُرد آن مُلحد، سَر از سَردفترِ ایمان و دین یا ولی المؤمنین . سر ز گنجِ معرفت، برداشت آن افعی صفت با کمالِ معرفت لَم یُراقِب فیهِ جَبّارَ السَّما، ذاکَ اللَّعین یا ولی المؤمنین(10) . وَ نَعاهُ بَعدَ ما ناغاهُ دَهراً، جَبرَئیل: قُتِلَ السِّبطُ الأَصیل (11) جانِ جانان کرد جان، قربانیِ جان آفرین یا ولی المؤمنین . بحرِ موّاجِ بقا، سرچشمه یِ آبِ حیات بر لبِ شطِّ فُرات لَم یَذُق حَتّی قَضی، مِن بارِدِ الماءِ المَعین یا ولی المؤمنین(12) .
نحو المحبوب
می خواستم 14 صیغه را پشت سرهم صرف کنم: محمد، علی، فاطمه، حسن، حسین… به یکباره احساس کردم یکی از صیغه ها بیشتر مورد خطاب من است پس مفرد مذکر غایب مخاطب من شد و من متکلم وحده شدم.
آری! اسم تو اعرف معارف است ولی خیلی ها می خواهند نکره شود. با این وجود معرفه همیشه در ابتدا قرار می گیرد و نیاز به هیچ مسوغ و مجوزی ندارد. همیشه فاعل صریح هستی و فعلت معلوم؛ مجهول در تو راه ندارد.
ای رکن هستی!
تمنی من این است که همیشه مفعول معه تو باشم و همیشه لأجل تو زندگی کنم؛ پس ظرفیت مرا بالا ببر تا فقط متعلق به تو باشم متعلق به مصدر اصلی که ریشه تمام ذوات است می خواهم متعلق به وجود مطلق تو باشم که اگر چه دیده نمی شود ولی همیشه موجود حاضر است. می خواهم مبنی باشم تا حرکت آخرم همه جا ثابت باشد و تحت تأثیر عوامل مختلف تغییر نکنم. خواست من این است که با معیت تو مبنی بر سکون و آرامش باشم. آرزویم این است که همیشه تابع تو بمانم و در همه حرکات از تو تبعیت کنم و با اعمال مورد رضایت تو مؤکد وجودت باشم. دوست داشتم بدل تو باشم ولی رسیدن به جایگاه ابدال تو ممتنع است؛ چراکه آنها در طول زمانها همیشه متوغل در ابهامند و هیچوقت معرفه نمی شوند. آری! بدل نیستم ولی سعی می کنم خودم را به تو معطوف کنم. من هیچوقت از تو اضراب نمی کنم قسم می خورم و قسم خود را با تأکیدهای فراوان همراه می کنم. و بدان همیشه مجرور توام و تو عامل جر من هستی.
ای ضمیر مستتر! کی بارز می شوی؟
ای مستغاث!
کی ندبه های ما را پاسخ می دهی؟ هرچه عالم مشغول عنه تو شده کافی است کی مشغول به تو شویم؟ دیگر از تحذیر خسته شدیم مغری به ما بیا. تمام جهان مملو از تنازع شده ای اسم فاعل عمل کن، همه ما معمولهایت آماده عملیم. زمان حال و استقبال است دیگر زمان گذشته نیست تا عملی صورت نگیرد.
ای صدرنشین عالم!
کی بر قلوب داخل می شوی و ظن را به یقین محوّل می کنی؟
کی می رسد آن روزی که حرف تنبیه ألا یا اهل العالم تو را بشنویم. آنگاه که جهان را منادای خود کنی و جواب ندایت را بدهیم. آن زمان که اسلام را رفع دهی و پرچم حق را بر فراز کعبه نصب کنی و همه به سوی تو مجرور شوند. در آن ظرف زمان قلبهای مؤمنان سکون پیدا می کند. هیچ زائد و شبه زائدی در جهان نخواهد ماند و با نفی جنس ابلیس و توابعش جمله ی شرور محلی از اعراب نخواهد داشت. ظلم حذفش واجب می شود و حق سد مسد آن می گردد. در آن هنگام تو تمام ابهامات را تمییز می دهی همه چیز صریح می شود و نیازی به کنایه ها و استعاره ها و مجازها نخواهیم داشت. در آن موقع تمام عالم حال ثابته خواهد داشت و عامل حال فقط تو هستی و رابطهای آن 313 معدود خواهند بود که همیشه درحال نصب هستند. آن وقت فقط تفضیل دیده می شود و عالم متعجب از این تغییر می گردد.
به امید روزی که فاطمیه اسم مکان شود و مهدیه اسم زمان!
و به امید روزی که جهان نحو تو حرکت کند..
پ.ن…به قلم استاد ادبیات عرب..
وَ قَالَ (علیه السلام): إِنَّ لِلَّهِ مَلَكاً يُنَادِي فِي كُلِّ يَوْمٍ: لِدُوا لِلْمَوْتِ، وَ اجْمَعُوا لِلْفَنَاءِ، وَ ابْنُوا لِلْخَرَابِ.
قالَ.. فعل ماضی
علی… فاعل مرفوع
(علیه السلام)..جمله معترضه محلی از اعراب ندارد(خبر مقدم.. مبتدای موخر)
إِنَّ.. حرف ناسخه
لِلَّهِ.. جار و مجرور خبر مقدم.. متعلق به محذوف
مَلَكاً… اسم انَّ
يُنَادِي.. فعل مضارع باب مفاعله
فِي كُلِّ.. جارو مجرور متعلق به ینادی
يَوْمٍ:.. مضاف الیه
لِدُوا… فعل امرمخاطب.. ریشه ولد..
لِلْمَوْتِ.. لام انتهای غایت.. جارومجرور متعلق لدوا
وَ.. عاطفه.. غیر عامل
اجْمَعُوا.. فعل امر.. ریشه جمع.. عطف بر لدوا
لِلْفَنَاءِ.. جار و مجرور.. متعلق به لدوا
وَ.. عاطفه.. غیر عامل
ابْنُوا.. فعل امر.. بنی.. صیغه 9 امر
لِلْخَرَابِ.. جارو مجرور متعلق به ابنوا
امام(عليه السلام) فرمودند: خداوند فرشته اى دارد كه همه روز بانگ مى زند بزاييد براى مردن، و گردآورى كنيد براى فنا، و بنا كنيد براى ويران شدن!
پيام فرشته الهى:
امام(علیه السلام) در این کلام حکیمانه کوتاه و پربار به سرنوشت انسان ها و مواهب و نعمت هاى آنها اشاره کرده مى فرماید: «خداوند فرشته اى دارد که همه روز بانگ مى زند بزایید براى مردن و گردآورید براى فنا و بنا کنید براى ویران شدن».
لام در «لِلْمَوْتِ» و «لِلْفَناءِ» و «لِلْخَرابِ» لام سببیّه نیست، بلکه لام غایت است; یعنى فرزند بزایید ولى عاقبتش مرگ است و اموال گردآورى کنید سرانجامش فناست و بناهاى پرشکوه برپا سازید عاقبت آن ویرانى است.
شبیه چیزى است که در قرآن مجید در داستان فرعون و همسرش به هنگام گرفتن قنداقه موسى از آب نیل آمده است «(فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوّاً); (هنگامى که مادرش به فرمان خدا او را به دریا افکند) خاندان فرعون او را (از آب) گرفتند، تا سرانجام دشمن آنان و مایه اندوهشان گردد»(1) یعنى عاقبت کار چنین شد.
در حقیقت امام روى سه چیز از مهم ترین مواهب زندگى دنیا انگشت گذارده و سرانجام همه آنها را روشن ساخت: فرزندان که عزیزترین سرمایه انسان اند و اموال که براى آن زحمت فراوان مى کشد و بناهاى مجلل که گاه قسمت عمده عمر خود را صرف آن مى کند. امام مى فرماید: هیچ یک از اینها بقا و دوامى ندارد و سرانجام گرد و غبار فنا بر روى همه آنها مى نشیند تنها چیزى که براى انسان باقى مى ماند اعمال خیر و نیکى هاست که نزد خدا ذخیره مى شود، قرآن مى گوید: «(مَا عِنْدَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِنْدَ اللهِ بَاق); آنچه نزد شماست از میان مى رود و آنچه نزد خداست باقى مى ماند».(2)
در این که آیا واقعاً فرشته اى فریاد مى زند و ما صداى او را نمى شنویم یا زبان حال جهان آفرینش و طبیعت دنیاست یا صدایى است که از جان و فطرت و عقل ما بر مى خیزد و ملک اشاره به آن است، محلّ گفت وگو است.
کسانى که آن را تفسیر به طبیعت دنیا و مانند آن کرده اند دلیلشان این است که اگر واقعاً ملکى صدا بزند و ما نداى او را نشنویم چه فایده اى مى تواند داشته باشد؟; ولى به این ایراد مى توان پاسخ داد که وقتى نداى آن ملک به وسیله اولیاءالله براى ما نقل شود تأثیرش واضح است مثل این که ما براى کسى نقل کنیم که فرزندت را در فلان شهر دیدیم که فریاد مى زد مرا یارى کنید. در این گونه موارد صداى شخص غائب به وسیله شخص حاضر رسیده است.
بهترین راه براى این که انسان سرنوشت آینده خود را تشخیص دهد آن است که درباره پیشینیان فکر کند آنها کجا رفتند؟ اموالشان چه شد؟ و کاخ هایشان به چه سرنوشتى گرفتار گردید؟ قرآن مجید درباره کافران و منافقان در آیه 69 سوره توبه مى فرماید: «(کَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ کَانُوا أَشَدَّ مِنْکُمْ قُوَّةً وَأَکْثَرَ أَمْوَالا وَأَوْلاَداً); (شما منافقان،) همانند کسانى هستید که قبل از شما بودند، (و راه انفاق پیمودند; بلکه) آنها از شما نیرومندتر، و اموال و فرزندانشان بیشتر بود» (دیدید سرنوشت آنها چه شد؟) سرنوشت خود را بر آنها قیاس کنید.
در حدیثى در کتاب شریف کافى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم فرزند آدم هنگامى که در آخرین روز دنیا و اولین روز آخرت قرار مى گیرد اموال و فرزندان و اعمال او در برابرش مجسم مى شوند رو به اموالش مى کند و مى گوید به خدا سوگند من نسبت به تو حریص و بخیل بودم الان سهم من نزد تو چیست؟ مى گوید: «خُذْ مِنّی کَفَنَکَ; تنها کفن خود را مى توانى از من بگیرى» رو به فرزندانش مى کند و مى گوید شما را دوست مى داشتم و از شما حمایت مى کردم من چه سهمى نزد شما دارم؟ مى گویند: تو را به قبرت مى بریم و پنهان مى کنیم رو به سوى عملش مى کند و مى گوید به خدا سوگند من نسبت به تو بى اعتنا بودم و تو بر من سنگین بودى چه چیز نزد تو دارم؟ عملش مى گوید: من همنشین تو در قبر و روز قیامت هستم تا من و تو به پیشگاه پروردگار عرضه شویم. (سپس امام(علیه السلام) فرمود: اگر آن شخص ولىّ خدا بوده سرنوشت بسیار خوبى دارد و اگر دشمن خدا بوده به عذاب دردناکى مبتلا مى شود).(3)
شاعر معروف عرب ابوالعتائیه از کلام حکیمانه امام بهره گرفته و مى گوید:
لِدُوا لِلْمَوت وَابْنُوا لِلْخَرابِ *** فَکُلُّکُمْ یَصیرُ إلى ذِهابِ
لِمَنْ نَبْنی وَنَحْنُ إلى تُراب *** نَصیرُ کَما خُلِقْنا مِنْ تُراب؟
براى مرگ بزایید و براى ویرانى بنا کنید که همه شما در مسیر رفتن هستید
براى چه کسى بنا مى کنیم در حالى که ما به سوى خاک مى رویم و همان گونه که از خاک آفریده شدیم به خاک باز مى گردیم.(4)
*****
پی نوشت:
(1). قصص، آیه 8.
(2). نحل، آیه 96.
(3). کافى، ج 3، ص 231 و 232 با تلخیص اندک.
(4). سند گفتار حکیمانه: از جمله کسانى که این کلام حکیمانه را پیش از مرحوم سیّد رضى در کتاب هایشان نقل کرده اند مرحوم کلینى در جلد دوم کافى از امام باقر(علیه السلام) با تفاوتى و مرحوم مفید در اختصاص از امام صادق(علیه السلام) هستند و (بعد از مرحوم سیّد رضى) آمدى نیز در غررالحکم آن را از امیرمؤمنان(علیه السلام) با تفاوتى نقل کرده (که نشان مى دهد منبع دیگرى در اختیار داشته است). (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 119)
«ال» به سه قسم تقسیم می شود:
الف) «ال» حرف تعریف
ب) «ال» زائده
ج) «ال» اسم موصول
«ال» تعریف
الف ولام تعریف که بر دو نوع است:
1- الف ولام «عهد» که خود بر سه قسم است.
عهد حضوری :این «ال» بر اسمی که مقصود گوینده است وهنگام سخن گفتن حضور دارد وارد میشود.
مثل «اَلیَومَ» در آیه مبارکه «ِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ ….. »
عهد ذهنی: این «ال» بر اسمی وارد میشود که مخاطب پیشینه ذهنی مشخصی از آن در ذهن دارد.
مثل «اَلرویا» در آیه مبارکه «وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتي أَرَيْناكَ …..»
عهد ذکری:این «ال» بر اسمی وارد میشود که آن اسم قبلأ بصورت نکره ذکر شده و دوباره تکرار شده که با الف ولام می آید
مثل «اَلمِصباحُ» در آیه مبارکه «ٍ فيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فی زُجاجَة….»
2- الف ولام «جنس» که غالبأ براسم مفرد وارد میشود، اما میتواند بر سر جمع هم در شرایط خاص بیاید.
استغراق :این نوع «ال» همه افراد جنس خود راشامل میشود به گونه ای که میتوان بجای آن از کلمه «کُلّ» استفاده کرد
مثل الف ولام «اَلاِنسانَ» در آیه مبارکه «إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي خُسْرٍ *إِلَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَات»
بیان حقیقت یا ماهیت :این نوع «ال» حقیقت و ماهیت جنس را روشن میکند
مثل «اَلماءِ» در آیه مبارکه «وَ هُوَ الَّذي خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً»
«ال» زائده
الف و لام حرفی زائده بر دو قسم است
زائده لازمه :همچون «ال» در اول بعضی اسمهای موصول که جز با «الف ولام» استعمال نمیشوند.
مثل «اَلّذی» و «اَلّتی»
زائده غیرلازمه :همچون «ال» در اول بعضی اسمهای علم که نقشی در معرفه کردن آنهاندارد.
مانند «المَدینة» و «البیت » و «العزّی»
«ال» موصول
این «الف و لام» به معنای «الّذی »و «اَلّذین» بکار میرود و براسمهای فاعل و مفعول وارد میشود
مانند «ال» در واژه «السابقون» در آیه مبارکه «وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُون» که بدین معناست «الذین یسبقون الذین یسبقون»
موصول دو قسم است:
1- حرفی 2- اسمی
1⃣ موصول حرفی آن است که با صلهاش تأویل به مصدر برود و آن پنج حرف است:
«أن ، کي ، أنَّ ، لو ، ما»
«أن» و «کي» مخصوص جملههای فعلیه هستند
ولی بقیه مخصوص جملههای اسمیه هستند.
2⃣ موصول اسمی آن است که در افادهی معنی، محتاج به جملهی صله باشد و بر دو قسم است؛
الف: موصولاتی که برای معانی مختلفه استعمال می شوند و به آنها موصولات مختص گفته میشود.
الّذی، الّذان(الّذَینِ)، الّذِینَ
الّتي، الّتان(الّتَینِ)، اللّاتي، اللائی، اللّواتي و…
ب: موصولاتی که برای تمام صیغهها به یک لفظ میآید و به آن ها موصول مشترک گفته میشود.
من، ما، ال، أيُّ، ذا، ذو الطائیه
منبع.. @nahvekarbord
بین معنای مصدر مؤول و مصدر صریح تفاوت مهمی وجود دارد و آن عبارت است از:
۱.زمانی عرب از مصدر مؤول استفاده می کند ،که فعل فعلا واقع نشده بلکه در شرف وقوع است و شأنیت وقوع را دارد مثل:
لزید(لام جاره) أن یضرب
زید ممکن است که بزند،همچنانکه نجم الائمه گفته(رضی استرآبادی)
۲.لزید (لام جاره) ضرب (مصدر)
اینجا یعنی زید قطعا ضرب را واقع ساخته.
پس اگر گفته شود المقام مقام ان یضرب زید(یعنی در این جایگاه امکان زدن زید وجود دارد.
اما اگر گفته شد المقام مقام ضرب زید(یعنی این جایگاه زدن زید است).
اقتباس از مفصل شرح مطول حجت هاشمی خراسانی،ج۲ /ص۱۷۰
آیا جملات زیر با هم تفاوت دارند؟
1 . ضربتُ زيداً
2 . زیداً ضربتُ
3 . زیداً ضربتُه
4 . زیدٌ ضربتُه
کاوش معنايى:
1. مثال نخست یک جمله فعلیه عادی است و دلالت بر تجدّد دارد یعنی پدیدهای در خارج اتفاق افتاد(زدن زید) و زننده، خود گزارش داده است.
2. مثال دوم نیز یک جمله فعلیه است اما عادی نیست بلکه ویژه است و حاوی حصر (که از راه تقدیم مفعول، حاصل شده است
قاعده
تقدیمُ ما هُوَ حقُّهُ التّأخيرُ يُفيدُ الْحصرَ و الاختصاص (تقدیم آنچه حقش تاخیر در جمله است، افاده حصر و اختصاص دارد)
در این مثال هم جایگاه مفعول تاخیر است و اغلب پس از فعل و فاعل می آید، حال در اینجا که مقدم شده، معنای حصر می رساند.
“بنابراين،"زیداً ضربتُ"-فقط زید را زدم- مساوی است با"ما ضربتُ الّا زیداً”
3. مثال سوم"زیداً ضربتُه” هم جمله فعليه است والبته باز ويژه است.
(ویژگی اش از جهت تاکید است؛ زیرا در اصل چنین بوده است"ضربتُ زیداً ضربتُه"؛ طبق قاعدهی اشتغال).
4. و اما چهارمین و آخرین مثال یعنی"زیدٌ ضربتُه"یک جملهی اسمیهی عادی است که افادهی ثبوت می دهد یعنی گوینده، زنندهی زید است واین زنندگی به نام او ثبت و تثبیت شده است.
دونکته:
راه های حصول حصر و اختصاص عبارتنداز:
ما و الاّ: ((مازیدٌ الاّ شاعرٌ))
لا و الاّ: ((لا الهَ الاّ الله))
تقديم: ((زیداً ضربتُ))-((بزیدٍ مررتُ))
تعریف خبر:((هُوَ الْباقی))؛(تنهاخداباقى ست)
ضمير فصل:((اُولئک هُمُ الْمفلحون))؛(فقط آنها، رستگار اند).
جمله فعلیه، حاوی حدوث است و جمله اسمیه حاوی ثبوت.
برای ملموس تر شدن این قاعده به دو مثال ساده بسنده می کنیم:
قَتَلَ زیدٌ
زیدٌ قاتلٌ
به این دو مثال نیک بنگرید و سخت خیره شوید و ببینید چه می یابید؟!
خیره شدید؟چیزی یافتید؟
آفرین آفرین!
شما جمله ی:"قَتَلَ زیدٌ"را زیاد جدی نمی گیرید و از مفاد آن زیاد حساب نمی برید و نمی ترسید!
چرا؟
زیرا یک جملهی فعلیهی ساده است که مفادش(قتْل)تازه رخ داده و ای چه بسا تعمدی در کار نبوده واز روی اشتباه به وقوع پیوسته است واساسا زید با آدم کشی نسبتی نداشته است واین گناه بزرگ در نهادش ریشه ندوانده و نهادینه نشده. (این ها احتمالاتی است بسیار طبیعی که هر کسی با شنیدن"قَتَلَ زیدٌ” مى دهد. پس این جمله ى"قَتَلَ زیدٌ"چندان خطر
آمیز نیست)برخلاف وقتی که آدم بشنود:
“زیدٌ قاتلٌ” که موی بر بدنش سیخ می شود وهرگاه زید را از مسیری بسیار
دور هم ببیند می ترسد و راهش را کج می کند! راستی چرا این طور است؟
جواب این سوال را در ذات این جملهی اسمیهی محل گفت و گو یعنی"زیدٌ قاتلٌ”
باید دید و نیک کاوید…
چه،این صفت رذیلهی قتل وغارت و
ددمنشی در نهاد او تثبیت شده به گونه ای که هر کس دم دستش باشد،می کشد و نیک وبد هم نمی شناسد…
واین است معنی ثبوت در جمله اسمیه…
دو مثال دیگر:
صلّی زیدٌ
زیدٌ مُصَلٍّ
شما وقتی که می شنوید"صلّی زیدٌ” با این که زید مثلا در طول عمرش نماز نخوانده است و به اصطلاح عوام، هیچ بتی را نپرستیده است-چه احساسی به شما دست میدهد و چه احتمالی میدهید؟
آری،احتمال میدهید آن زید مزبور جوگیر شده است یعنی در مجلسی بوده است که همه، وقتِ نماز پا شدند و نماز خواندند او هم با آنان همراهی کرده است و نماز خوانده است…
برخلاف مثال دوم؛که هرگاه گفته شود:زیدٌ مُصَلٍّ؛(زید نمازگزار است) دیگر کسی احتمال نمی دهد که زید، مثلا جوگیر شده است و از رویِ ریا و تظاهر نماز خوانده است؛خیر هرگز چنین احتمالی به ذهنش نمیزند…چون جملهی یادشده چنین احتمالی را بر نمیتابد…
بنابراین،"زیدٌ مُصَلٍّ” بدین معناست که او همواره و همیشه نمازش را میخواند وخلوت و جلوت نمیشناسد و حتی در خانهاش هم که تنهاست به تکلیف شرعیاش عمل میکند…
اقسام موصول
موصول دو قسم است:
1- حرفی 2- اسمی
1. موصول حرفی آن است که با صلهاش تأویل به مصدر برود و آن پنج حرف است:
«أن ، کي ، أنَّ ، لو ، ما»
«أن» و «کي» مخصوص جملههای فعلیه هستند
ولی بقیه مخصوص جملههای اسمیه هستند.
2. موصول اسمی آن است که در افادهی معنی، محتاج به جملهی صله باشد و بر دو قسم است؛
الف: موصولاتی که برای معانی مختلفه استعمال می شوند و به آنها موصولات مختص گفته میشود.
الّذی، الّذان(الّذَینِ)، الّذِینَ
الّتي، الّتان(الّتَینِ)، اللّاتي، اللائی، اللّواتي و…
ب: موصولاتی که برای تمام صیغهها به یک لفظ میآید و به آن ها موصول مشترک گفته میشود.
من، ما، ال، أيُّ، ذا، ذو الطائیه
سؤال
اگر شخصی چنین بگوید (در وصیتش یا بیع یا وکالت یا اجارات و…از ابواب فقهی)
«له علی الف درهم و نصفه»
(بر گردن من است هزار درهم و نصفش)
ضمیر «ه» در «نصفه» به الف بر می گردد یا درهم؟
در واقع ضمیر به مضاف بر می گردد یا مضاف الیه؟
هر کدام را که در نظر بگیرید معنی تغییر می کند.
اگر «ه» به «الف» برگردد هزار و پانصد درهم بدهکار میشود و اگر به درهم برگردد، هزار و نیم درهم بدهکار میشود (به خاطر عود ضمیر به مضاف).
در جمله “سُبحانَ رَبِّیَ العَظِیمِ وَ بِحَمدِهِ” چرا کلمه «سبحان» منصوب است؟
زیرا واژه سبحان مفعول مطلق از فعل محذوف «اُسَبِّحُ» میباشد و سماعاً به همراه فعلش آورده نمیشود.
وقتی جایی می شنویم 《مفرد》، منظور چیست؟
مفرد در مقابل چه چیز هایی واقع میشود؟؟
1. در مقابل مثنّی و جمع: “رَجُل"، مفرد است در مقابل “رجلان” که مثنی است و در مقابل “رِجال” که جمع است.
2. در مقابلِ مرکّب (۱- مرکب_اضافی (مضاف و شبه مضاف) ۲- مرکّب إسنادی(جمله و شبه جمله) ۳- مرکب مزجی)؛
مانند: مُسلمون که در مقابل 《غلامُ زیدٍ》 یا 《تَأبَّطَ شرّاً》 يا 《بَعْلَبَكّ》، مفرد است.
غلامُ زيدٍ: مرکّب اضافی.
تأبَّطَ شرّاً: مركّب إسنادی.
بَعْلَبَكّ: مركّب مزجیّ.
معانی مختلف واژه جَعَلَ
اگر فعل تام باشد… قرار دادن
اگر فعل قلبی باشد… ظن و گمان
اگر فعل شروع باشد… مقاربه و نزدیکی
اگر فعل تصییر باشد… تحول و دگرگونی
فایده ی تصغیر اسم:
۱. تحقیر؛
مانند: رُجَیل (مرد کوچک)
۲. توهین؛
مانند: شُوَیْعِر (شاعرك)، تُوَيْجِر (تاجرک)
۳. تقلیل عدد (کم دانستنِ تعداد چیزی)؛
مانند: أعطاني دُرَيْهِمات. (مرا چند درهمی داد.)
صدْتُ عُصَيْفِرات. (چند گنجشکی صید نمودم.)
۴. تقریب زمان؛
مانند: جِئتُ قُبَیلَ المغرب. (کمی قبل از غروب آفتاب آمدم.)
۵. تقریب مکان؛
مانند: یکون الکنزُ تُحَیتَ رِجلی. (گنج مقداری پایین تر از پای من است.)
۶.اظهار محبّت و ترحّم؛
مانند: یا بُنَيَّ! (ای پسرکم!)
«أن» ناصبة دارای ویژگیهایی میباشد؛
مانند:
۱. ناصب فعل است.
۲. معنای فعل را به آینده تغییر میدهد.
۳. جملهی بعدش را تأویل به مصدر میبرد.
مثال:
«أن تَصُومُوا خيرٌ لكم: روزه گرفتن شما در آینده، برایتان بهتر است.»
فعل «تصوموا» لفظاً منصوب است و جملهی «تصوموا…» محلّی از اعراب ندارد.
‼️ توجّه ، توجّه‼️
هنگامی که بر ماضی داخل میشود، نه نصب میدهد و نه زمان ماضی را تغییر میدهد. بلکه فقط جمله بعدش را تاویل به مصدر میبرد.
مثال:
«فَرِحتُ بأن زُرْتَنِي: به خاطر زیارت کردن تو، من را (در گذشته)، خوشحال شدم»
جمله ی «زرتَني….» نیز محلّی از اعراب ندارد.
منبع: النّحو الوافي، ج۴، ص۲۸۲
صرف ساده
مشخصات کتاب
عنوان و نام پدیدآور: صرف ساده/ مولف محمدرضا طباطبائی، 1327 -.
وضعیت ویراست: [ویراست 2].
مشخصات نشر: قم: دار العلم، 1366.
مشخصات ظاهری: 226 ص.: جدول.
فروست: مدرسه شهیدین قم؛ نشریه شماره 1.
شابک: 400 ریال؛ 300 ریال (چاپ سیزدهم)؛ 400 ریال (چاپ نوزدهم)؛ 600 ریال (چاپ بیست و سوم)؛ 1350 ریال (چاپ مکرر)
یادداشت: چاپ مکرر: پاییز 1372.
یادداشت: چاپ سیزدهم: پاییز: 1365.
یادداشت: چاپ نوزدهم: 1368.
یادداشت: چاپ بیست و سوم: پاییز 1370.
یادداشت: کتابنامه به صورت زیرنویس.
موضوع: زبان عربی – صرف
رده بندی کنگره: PJ6203/ط23ص 44
رده بندی دیویی: 492/75
شماره کتابشناسی ملی: م 67-457
تعریف صرف و اقسام کلمه
المدخل
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و الصلوه علی سیدنا محمد و آله الطیبین و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین
تعریف علم صرف
علم صرف می آموزد چگونه کلمه ای را به صورتهای گوناگون درآوریم تا معانی مختلف بدست آید مثلا کلمه علم به معنی دانستن را طبق قواعد صرفی به صورتهای علم یعلم اعلم و … در می آوریم تا معانی دانست می داند بدان و … بدست آید و یا کلمه رجل به معنی مرد را به صورتهای رجال و رجیل در می آوریم تا معانی مردها و مرد کوچک حاصل شود
فایده علم صرف
در هر زبانی بسیاری از کلمات از یکدیگر گرفته می شوند مثلا در فارسی کلمات گفتم گفتی گفت گفتیم گفتید گفتند می گفتم … با خواهم گفت … از ماده گفتن گرفته شده اند بنا بر این باید علم صرف را بیاموزیم تا کلمات را بشناسیم و به معانی آنها پی ببریم و نیز بتوانیم برای معانی منظور کلمات مناسب بسازیم از آنچه گذشت روشن شد که فایده علم صرف شناختن کلمه و معنی آن و قدرت بر ساختن کلمه است
ویژگی های این اثر:
ترجمه روان، کامل و غنی شده اشعار الفیه ابن مالک
غنی سازی به معنای اضافه کردنِ توضیحاتِ لازم در کروشه است.(توضیحات برگرفته از شرح سیوطی)
کار بر روی لغات دشوار موجود در اشعار به صورت مجزا
ارائه تجزیه و ترکیب های دشوار اشعار الفیه ابن مالک
عدم اعراب گذاری بر روی متن اشعار ابن مالک و انتقال اعراب اشعار در پاورقی
از این قسمت دانلود کنید
پ.ن..هدیه محضر حضرت سکینه خاتون سلام الله علیها.. صلوات