باز آمدم چون عید نو، تا قفل و زندان بشکنم وین چرخ مردمخوار را چنگال و دندان بشکنم هفت اختر بی آب را، کین خاکیان را میخورند.. هم آب بر آتش زنم، هم بادهاشان بشکنم. باغ ها را چراغان کنید، بوی انار، مشامِ پرستوها را دیگر نمیگزد. زاغکی، زیر سر و بن خزیده… بیشتر »
کلید واژه: "رضا بابایی"
چه بی عار مردمی هستیم ما!!! چه بی آب، چشمانی در سر کاشته ایم!!! چه بی رقص، دست و پایی به خود آویخته ایم!!! چه بی نشاط، بهاری که بی روی تو می رسد!!! فریاد از این روز های بی فرهاد. حسرتا!! از شب های بی مهتاب. فغان!! از چشم و دل ناکشیده هجر. آیا هنوز نوبت… بیشتر »