مرا از نفس انداختی …
از نفس می افتی، روزی که دیر نیست…
اما، کاش من آن روز نباشم…
فرم در حال بارگذاری ...
مرا از نفس انداختی …
از نفس می افتی، روزی که دیر نیست…
اما، کاش من آن روز نباشم…
فرم در حال بارگذاری ...
نگاهی تازه به معنای «الوتر الموتور»
سؤال: معنای (الْوِتْرَ الْمَوْتُورَ) که در زیارت عاشوراء آمده چیست؟
جواب: وقتی به کسی ظلم کنی میگویی: وَتَرتُ الرجلَ أتِرُه وِترًا و وَترًا و تِرَةً فأنا واتر و هو موتور. بِنابراین وِتر مصدر به معنای ظلم و موتور اسم مفعول به معنای مظلوم است.
وِتر و موتور هر دو از القاب سید الشهداء امام حسین علیه الصلاة و السلام است و در زیارتهای متعددی از جمله زیارت عاشوراء وارد شده است؛ السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا ثَارَ اللَّهِ وَ ابْنَ ثَارِهِ وَ الْوِتْرَ الْمَوْتُورَ.
وِتر در این عبارت، مصدر مجهول به معنای ظلم دیدن است نه مصدر معلوم به معنای ظلم کردن.
حمل وِتر بر امام حسین علیه السلام از باب حمل مصدر بر ذات و مفید مبالغه است، نظیر زیدٌ عَدْلٌ و کقوله تعالی: إنه عَمَلٌ غير صالح.
همچنین وِتر متصف به موتور شده است (الْوِتْرَ الْمَوْتُورَ) که این نیز برای مبالغه در مظلوم بودن امام است. توضیح اینکه عرب برای مبالغه در چیزی، وصفی را از لفظ اول مشتق میکند و آن را نعت لفظ اول قرار میدهد. آن وصف میتواند بر وزن اسم فاعل یا اسم مفعول یا صفت مشبهه یا اسم تفضیل باشد.
چند مثال:
اسم فاعل: شعر شاعر، شغل شاغل، موت مائت، لیل لائل، سیل سائل، جَهد جاهد، صدق صادق، عجب عاجب.
اسم مفعول: الورد المورود، الرفد المرفود، حجرا محجورا، ليل مليَّل، الوتر الموتور.
صفت مشبهه: یَوْم یَوِم، ظلا ظلیلا، ليلة ليلاء.
اسم تفضیل: لیل ألیل، عام أعوم.
این اسلوب در تمامی موارد مفید مبالغه است. به عنوان نمونه شعرٌ شاعرٌ یعنی شعر بسیار زیبا، به طوری که گویی این شعر چنان زیباست که شاعری برای آن متصور نیست و شعر، خود، شاعر آن است، کما یقول المتنبي: و ما انا وحدي قلتُ ذا الشعرَ كلَّه/ ولكن لشعري فيكَ مِن نفسِه شِعرٌ. و لیُقَس ما لم یُقَل.
تقریر مبالغه در ما نحن فیه (الْوِتْرَ الْمَوْتُورَ) نیز بدین صورت است که این ظلم دیدن به حدی رسیده که گویا ظلم دیدن، خود، ظلم دیده و ستم کشیده است.
بِنابراین، عبارت (الْوِتْرَ الْمَوْتُورَ) از دو جِهت مشتمل بر مبالغه است: یکی از جِهت اطلاق وِتر بر امام و یکی هم از جِهت اتصاف وِتر به موتور.
باری، الْوِتْرَ الْمَوْتُورَ بدان معناست که مظلومیت امام به غایت رسیده و چندان ستم دیده که بالاتر از آن قابل تصور نیست. و ترجَمه آن چنین میشود: سلام بر تو ای بغایت ستم دیده!
بأبي أنت و أمي يا أبا عبد الله لقد عظم مصابي بك…
فرم در حال بارگذاری ...
إذا بر دو وجه مى ايد.
١. فجائيه. در اين معنا حرفى است كه هيچ عملی انجام نمی دهد و بعد ان فقط جمله اسمیه می اید
مانند: خرجت فإذا المطر هاطل.
خرجت : فعل و فاعل.
فإذا: الفاء استئنافية. اذا حرف فجائيه لا محل له من الإعراب و لا عمل له.
المطر هاطل:
مبتدا و خبر.
جمله( خرجت) ابتدائية لا محل لها من الإعراب
جمله( المطر هاطل) استئنافية لا محل لها من الإعراب.
٢. حالت دوم ( اذا) ظرفية شرطية غير جازمة بودنش است. در اين معنا( اذا) ظرف زمان مستقبل و مضاف به جمله فعليه اى كه ( جمله شرطيه) مى باشد. و متعلق به جواب شرط است. بعضى از نحويون در اصلاح ميگویند؛ ( ظرف لما یستقبل من الزمان، خافص لشرطه، منصوب بجوابه.) كه در تست هاى كنكور هم معمولا همين اصطلاح در تجزيه و تركيب اذا به كار مى رود.
مثال: فإذا أصاب به من يشاء من عباده إذا هم يستبشرون.
فإذا: الفاء حسب ماقبلها. ( اذا) ظرفية شرطية غير جازمة متعلقة بالجواب.
أصاب: فعل ناضى مبنى بر فتح، و فاعل ضمير مستتر تقديره( هو) يعود على الله.
به: جارو مجرور متعلقان به فعل أصاب.
من: اسم موصول مبني على السكون في محل نصب مفعول به.
يشاء: مضارع مرفوع و الفاعل مستتر تقديره( هو)
من عباده: جار ومجرور متعلقان بحال محذوفة من الإسم الموصول ( مَنْ) و الهاء ضمير متصل فى محل جر بالإضافة .
إذا: حرف فجائية لا عمل لها ولا محل لها من الإعراب
هم: ضمير منفصل فى محل رفع المبتدأ
يستبشرون: مضارع مرفوع بالنون لأنه من الأفعال الخمسة، و الواو فاعل.
جملة ( أصاب) في محل جر مضاف إليه لوقوعها بعد ( إذا) الظرفية.
جملة ( يشاء) صلة( من) لا محل لها من الإعراب.
جملة( هم مع الخبر) جواب شرط غير جازم لا محل لها من الإعراب.
جملة ( يستبشرون) في محل رفع خبر للمبتدأ( هم)
سه نكته پایانی مهم:
١. هرگاه ( ما) بعد ( إذا) واقع شود ( إذا) زائده است.
مانند: إذا ما الملك سام الناس خسفاً أبينا أن نقر الذل فينا.
٢. أذا زمانى ظرفيه است كه بعدش حتما جمله فعليه بيايد. پس اگر بعد إذا اسم مرفوعى امد مبتدانيست بلكه يا فاعل است_ يا نائب فاعل_ براى فعل محذوف كه مابعدش را تفسير كند.
مانند : إذا الشعب يوماً أراد الحياة فلا بد أن يستجيب القدر.
التقدير: (إذا أراد الشعب)
۳. گاهی اوقات ( إذا) از معناى شرطيت خارج مى شود. اين حالت بيشتر بعد از واو قسم مى باشد و هنگامی است که متعلق به جواب شرط نباشد زیرا جوابی برای ان وجود ندارد. و فقط تعلق به حال محذوف برای قسم است.
مثال: و اللیل إذا يغشى.
والليل: الواو واو القسم، حرف جر، ( الليل) مقسم به مجرور بواو القسم و جار ومجرور متعلقان بفعل ( أقسم ) المحذوف.
إذا: ظرف للزمان مبنى على السكون فى محل نصب، متعلق بحال محذوفة من الليل. التقدير( أقسم بالليل كائنا إذا يغشى).
فرم در حال بارگذاری ...
کاربرد های مختلف حرف (فاء) در زبان عربی:
۱.فاء حرف عطف: دو نوع است عطف مفرد بر مفرد، مانند: جاء خالدُ فسعیدُ. جاء خالد: فعل و فاعل _ فسعید: فاء حرف عطف ( سعید) معطوف بر (خالد) و معطوف بر مرفوع و مرفوع.
۲. عطف جمله بر جمله، مثل: جاء خالد فجلس معنا .
جاء خالد: جمله ابتدائیة لا محل لها من الاعراب.
فجلس معنا: معطوف به فاء بر جمله ابتدائیة لا محل لها من الاعراب.
۲. (الفاء) سببیة.
هر فاء اى كه ماقبلش دلیلی برای ما بعدش باشد. مثل: ( حفظ الولد درسه فنجح).حفظ دلیل و سببی برای کلمه نجح می باشد.
۳. ( الفاء) رابطة لجواب الشرط
فاء اى است كه عمل نمی کند زمانی که در جواب شرط واقع شود و جواب شرط:
۱. جمله اسمیه باشد: ( إن تدرس فأنت ناجح)
٢. جمله فعليه اى كه داراى فعل جامد است، باشد:( إن تدرس فعسى أن تنجح)
۳. جمله فعلیه ای که دارای فعلی باشد که دلالت بر طلب کند: ( إذا لعبت فلا تكثر) .
٤. جمل اى كه در صدر کلام ( ب ما) باشد: إن تحفظ درسك فما أنت براسب.
٥. جمله ای که صدر جمله لن باشد: إن تكذب فلن يصدقك الناس.
٦. جمله اى که صدر ان به قد باشد: إن يسرق فقد سرق أخ له من قبل.
٧. جمله اى كه صدر ان به ( س) باشد؛ إن جئتني فسأكرمك .
٨. جمله اى كه صدر ان به سوف باشد.
٩. جمله اى كه صدر ان به( إنما) باشد : إن نخطئ فإنما خلقنا بشرا .
١٠ جمله اى كه صدر ان ب ( إن) باشد: إن زرت المدرسة فإن وجدتها مغلقة فارجع.
٣- (الفاء) رابطة لجواب أما: أما انا فمسافر و أما انت فمقيم.
أما حرف شرط و تفصيل.
أنا: مبتدأ.
فمسافر: الفاء واقعة في جواب ( أما) ( مسافر) خبر للمبتدأ.
٤- (الفاء) استئنافية:
فاء اى است که عطف مابعدش بر ماقبلش صحیح نیست : زیرا جمله ای که مابعد فاء خبری باشد نمی تواند بر جمله ای که مابعدش إنشائی باشد عطف شود.
مانند: سافر أستاذنا فليته لم يفعل
جمله ( سافر أستاذنا) ابتدائية است لا محل لها من الإعراب.
الفاء: استئنافية.
جمله ( ليته لم يفعل ) جملة استئنافية لا محل لها من الإعراب.
٥- (الفاء) تزيينية.
فاء تزيينيه فاء اى است كه بر كلمه( قط) وارد مى شود و عملى انجام نمى دهد.
مثال: نمت ساعة فقط.
نمت: فعل و فاعل
ساعة : ظرف زمان.
فقط: الفاء تزيينية. قط ظرف زمان مبنى بر ضم در محل نصب متعلق به فعل محذوف:( لم أنم قط)
نكته مهم: اين فاء در واقع همان فاء عاطفه است اما جمله اى که معطوف بر ان شده حذف شده است در تقدیر اینچنین بوده است: ( نمت ساعة فلم أنم بعد ذلك قط) پس جمله( لم أنم بعد ذلك ) حذف شده است و فاء اى که در صدر جمله باقی مانده است به ( قط) متصل شده است و ( قط) هم ظرفی است که از جمله باقی مانده است.
همچنین این فاء در کلمه ( صاعداً) هم وجود دارد.
مانند: واحد، اثنان، ثلاثة، اربعة، فصاعداً.
اي( فذهب العدد صاعداً).
فرم در حال بارگذاری ...
تجزیه برخی اسامی مقدس
۱. (محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)): این کلمه از حمد مشتق شده، اسم ثلاثی مزید، منقول از اسم مفعول، اسم خاص، صحیح و سالم، از باب تفعیل، برای مفرد مذکر، منصرف ، متصرف، معرب، نکره، در اینجا معرفه است. مجردش از باب علم می اید.
۲. مؤمنین: اسم ثلاثی مزید و اسم فاعل است ، برای جمع مذکر سالم، از باب افعال، از ماده أمن، غير سالم، مهموز الفاء مفردش مومن مي ايد، منصرف، متصرف و مشتق.
٣. إمام: كلمه إمام مشتق از(أمّ)، غير سالم، مهموز الفاء و مضاعف، اسم، اسم ثلاثى مزيد، صفت مشبهه، به معناى الگو و پیشوا، (إمامة) نيز مانند: ( كتابة) با تاء مصدر بوده، گاهی شامل اسم بر وصف است.
۴.وصیّ : اين واژه بر وزن فعیل، از ماده ( وصی) ، غیر سالم، مثال واوی، ناقص یایی، لفیف مفروق، از باب ضرب، فیّومى مي گوید: در اینجا، به معنای مفعول است، جمعش( أوصياء) مى ايد. وصى در اصل ( وصوى) بوده است، به سكون واو، همان گونه که در جمع ظاهر شده و ( اوصیاء ) امده است و (واو) به ( یاء) قلب و در ( يا)ى اصلى ادغام شده و ( وصىّ) شده است. منصرف، متصرف و جامد.
٥. (مرتضى): اين کلمه ، اسم مفعول از باب افتعال است ، مشتق از فعل مضارع مجهول ( یرتضی)، حرف مضارع و استقبال را طبق قواعد صرفى انداخته و ميم مضمومه را به جاى ان گذاشتیم، در نتیجه مرتضی شد، از ماده ( رضی)، غیر سالم، ناقص یایی ، اسم فاعلش از ثلاثی مجرد، ( راضی) و اسم مفعولش، ( مرضیّ عنه). منصرف متصرف و مشتق.
٦_(فاطمة عليها السلام) : اين كلمه، اسم ثلاثى مزيد، اسم فاعل ، براى مفرد مونث، از ماده( فطم) صحيح و سالم، صفت مونث، مذكرش( فاطم ) امده است.
٧. (اُمّ العلوم و اُمّ الفضائل ): كلمه علوم، اسم ثلاثى مزيد بوده و جمع عِلم است، از باب علم صحيح و سالم، منصرف، متصرف ، و مشتق.
اما واژه فضائل، جمع فضیلت، و ازماده فضل ، اسم ثلاثی مزید بوده و صحیح و سالم ، منصرف، متصرف و مشتق.
۹_ ( بتول) : این واژه، از ماده (بتل)، از باب نصر، به معنای بریدن ، جدا کردن و قطع کردن است، صحیح و سالم، به معنای ( قطوع) ، جمعش، بتائل می اید. غیر منصرف، متصرف و مشتق.
۱۰( طاهره و سیّده) : كلمه (طاهره)، اسم ثلاثى مزيد، و اسم فاعل، براى مفرده مونث، از ماده ( طهر) و از باب هاى نصر و شرف مى باشد. صحيح و سالم مصدرش طهارت.
سيّده : نيز از القاب آيت الله العظمى حضرت فاطمه زهرا عليها السلام مى باشد . اين كلمه اسم ثلاثى مزيد واز باب نصر است، از ماده( سود) ، غير سالم، اجوف واوى ، مذكرش( سيّد مي ايد) .
۱۱. حوراء: اين نام از القاب حضرت فاطمه عليها السلام بوده و از ماده حور است. غير سالم، اجوف واوى، از باب هاى علم و نصر جمعش( حُور) مي ايد.
١٢. زهراء: اسم ثلاثى مزيد ، از ماده زهر، از باب هاى منع و علم مشتق گشته، صحیح و سالم به معنای درخشندگی، مذکرش( ازهر) می اید، از باب منع، در رنگ سفید به کاررفته، ولی از باب علم، در سفیدی وجه و صورت به کار می رود. غیر منصرف، متصرف و مشتق.
١٣_ (صدّيقة الكبرى): كلمه صديق اسم، ثلاثى مزيد ، از ماده صدق، صحيح و سالم، صيغه مبالغه، اين واژه در معنا رساتر از ( صدوق) است، منصرف، متصرف، و مشتق، مفرد مونثش ( صدیقة ) مى ايد. و(صَديق ) جمعش يكسان بوده و بر مونث و مذكر دلالت دارد.
كبرى: مونث ( اكبر) جمعش( كُبُر) امده غير منصرف، زيرا افعل التفضيل است متصرف ، مشتق.
١٤-فدك: صحيح، سالم، اسم ثلاثى مجرد ، بر وزن فرس است، منصرف ، متصرف ، جامد.
١٥- خديجه: اسم ثلاثى مزيد ، صفت مشبهه، بروزن ( شريفه و نتيجه) از ماده خدج، صحيح و سالم، از باب ضرب، غير منصرف متصرف و مشتق.
١٦_( حسين عليه السلام روحی و ارواحنا له الفداء): اسم ثلاثى مزيد و مصغر ( حسن) ، از باب كرم، صحيح و سالم، دخول ( الف و لام) زينت بر نام و همچنین بر نام( حسن) جایز است.
منصرف ، متصرف ، مشتق.
۱٧. کربلاء: اين نام از دو كلمه تركيب يافته است. واژه( کرب) مصدر سماعی و اسم ثلاثی مجرد است، بر وزن فلس، از باب نصر، صحیح و سالم، به معنای غم ،اندوه وگرفتاری، جمعش ( کُروب) می اید و جمع ( کُربة ) نيز ( كُرَب) مانند: ( غرفة و غُرَف) به معناى اندوه و مشقت، اسم مفعولش ( مكروب) و به معناى مهموم و غم زده مي باشد، منصرف غير متصرف و جامد.
بلاء: مصدر سماعى است، از باب نصر، همزه اش از ( واو) قلب شده، غير سالم، ناقص واوى ، به معناى امتحان، منصرف، غير متصرف وجامد.
فرم در حال بارگذاری ...
ینوب عن الفاعل ما يأتي:
١. مفعول به، نحو : قضى الله الأمر… قُضيَ الأمرُ.
٢. المصدر، نحو؛ كتبت كتابة حسنة… كُتِبت كتابةٌ حسنةٌ.
٣. الظرف: نحو : صام المسلمون رمضان… صيم رمضان.
٤. الجار والمجرور، نحو: نظر المرء في حاجتك… نُظِرَ في حاجتك.
أمّا فعل الأمر فلا يكون منه مجهولا، و اذا اريد استعمال ما يدل على الأمر مبنيا للمجهول يُؤتي بمضارعه المقترن بلام الأمر مبنياً للمجهول، مثل : ليُقرأ الكتابُ.
فرم در حال بارگذاری ...
پنج روش متعدی کردن افعال لازم:
۱. دخول الهمزة على أولها، نحو: كرم.. أكرم :أكرمتُ المجتهد.
٢- تضعيف (تشديد) عين الفعل، نحو: وقر.. وقّر : وقّرت الوالدين.
٣. بوساطة حرف الجر، نحو: رغبت في العلم.
٤. بزيادة ألف المفاعلة، نحو: جلس.. جالس: جالس الطالبُ العماء.
٥. زيادة الهمزة و السين و التاء ، نحو: خرج.. استخرج: استخرجتُ الماء.
فرم در حال بارگذاری ...
روشهای کاربرد افعال مدح و ذمّ
1. فعل + فاعل + مخصوص
نعمَ العبدُ سلمانُ
2. مخصوص + فعل + فاعل
سلمانُ نِعمَ العبدُ
3. فعل+ فاعل به صورت ضمیر + تمییز + مخصوص
نعمَ رجلاً سلمانُ
4. مخصوص + فعل + فاعل مستتر درون فعل + تمییز
سلمانُ نعمَ
فرم در حال بارگذاری ...
تفاوت «یذهبُ یذهبُ زیدٌ» با «یذهبُ زیدٌ ذهاباً»
جملهی اوّل در جایی به کار میرود که متکّلم گمان میکند نکند مخاطب کلمهی اوّل را نشنیده یا فعل دیگری به ذهنش آمده است، لذا با تکرار فعل ابهام را از بین میبرد. امّا جملهی «یذهبُ زیدٌ ذهاباً» وقتی گفته میشود که مخاطب گمان کرده شخص فعل را انجام نداده است، لذا با ذکر مصدر، بر اصل فعل صحّه میگذارد.
تفاوت مفعول مطلق تاکیدی و تاکید فعل
فرم در حال بارگذاری ...
قَالَ عليه السلام
لَنَا حَقٌّ فَإِنْ أُعْطِينَاهُ وَ إِلَّا رَكِبْنَا أَعْجَازَ الْإِبِلِ وَ إِنْ طَالَ السُّرَى وهذا القول من
لطيف الكالم وفصيحه ومعناه أنا إن لم نعط حقنا كنا أذالء وذلك أن الرديف يركب عجز البعير كالعبد و األسير و من يجري مجراهما.
لَنَا.. جار مجرور ضرف مستقر، متعلق به عامل عام محذوف ، خبر مقدم.
حَقٌّ.. اسم جامد مصدري، مبتداي مؤخر. فَاء.. استيناف، مبني بر فتح، غير عامل
إِنْ.. حرف شرط جازم ، مبني بر سكون ، عامل فعل شرط وجواب شرط را مجزوم مي كند.
أُعْطِي.. فعل ماضي مجهول، ثالثي مزيد، از باب افعال.
فعل أُعْطِاء دو مفعولي است. وقتي مجهول مي شود مفعول اول آن بجاي نايب فاعل قرار مي گيرد، پس ناء ضمير متصل مرفوعي، نايب فاعل اش ، هاء ضمير منصل منصوبي محلا منصوب مفعول به اُعطي.
فعل شرط و محلا مجزوم جواب شرط در اينجا محذوف است. تقدير اين است أن اُعطيناهُ إخذناهُ ، فعل إخذناهُ جواب شرط إن است كه به سبب قرائني حذف شده، اين جمله مستأنفه است و محلي از
اعراب ندارد.
نَا.. ضمير متصل مرفوعي، نايب فاعل، محلا مرفوع.
هَا..ضمير متصل منصوبي، مفعول به ، محلا منصوب. جواب شرط إن فعل أخذنا است و محذوف است، جمله شرطيه إن أعطينا جمله مستأنفه است و محلي
از اعراب ندارد.
وَاو.. حرف عطف، مبني بر فتح. غير عامل. إِلَّا.. مركّب از إن و لا است. إن حرف شرط جازم، مبني سكون، عامل. لا.. حرف نفي، مبني بر سكون، غير عامل.
فعل شرط نُعطاهُ و محذوف است، تقدير اين است إن ال نُعطاهُ.
رَكِبْنَا..فعل ماضي معلوم، ثلاثی مجرد، صيغه متكلم مع الغير، فعل جواب شرط و محلا مجزوم. نا: ضمير متصل
مرفوعي، فاعل، محلا مرفوع.
أَعْجَازَ.. جمع عُجز منتها اليه پشت شتر( معرفه به اضافه، مفعول به ركبنا.
الْإِبِل.. مضاف اليه.
جمله ركبنا أعجاز الابل.. جمله جواب است اما، چون مقرون به فاء يا إذاي فجائيه نيست محلي از اعراب ندارد.
كل جمله شرطيه إالّ ركبنا، معطوف به جمله مستأنفه است و محلي از اعراب ندارد.
وَاو: حاليه، إن، وصليه زائده است و براي تأكيد و تعميم مضمون كلام مي آيد.
طَالَ: فعل ماضي معلوم، ثلاثی مجرد، از ريشه طَوَلَ اجوف واوي
السُّرَى: اسم جامد مصدري، سير كردن در شب( اسم مقصور ) در آخرش الف الزم آمده( معرفه به أل، فاعل و تقديراً مرفوع. زيرا اسم مقصور اعرابش تقديري است.
و جمله وإن طال السري جمله حاليه است و محلا منصوب.
فرم در حال بارگذاری ...
قُرِنَتِ الْهَيْبَةُ بِالْخَيْبَةِ وَ الْحَيَاءُ بِالْحِرْمَانِ وَ الْفُرْصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَيْر،ِ ترس با ناامیدى، و شرم با محرومیّت همراه است، و فرصتها چون ابرها مى گذرند، پس فرصتهاى نیك را غنیمت شماريد.
قُرِنَت:ِ فعل ماضي مجهول، ثالثي مجرد، مفرد مؤنث غايب، مبني بر فتح، تاءتأنيث ساكنه به خاطر التقاء ساكنين مكسور شده است.
الْهَيْبَةُ.. اسم جامد مصدري، معرفه به أل، نايب فاعل قُرِنَت.
بِالْخَيْبَة.. جارمجرورضرف لغو، متعلق به فعل قُرِنت.
واو: حرف عطف.
الْحَيَاءُ.. اسم جامد مصدري، اسم ممدود در آخرش همزه قبل از همزه الف زايده آمده. معرفه به أل، عطف بر الهيبة شده مرفوع است
بِالْحِرْمَان::ِ جارمجرور ضرف لغو، متعلق به فعل قُرِنت.
جمله قُرِنَتِ الْهَيْبَةُ … جمله مستأنفه است و محلي از اعراب ندارد.
وَاو: استنافيه
الْفُرْصَةُ : مبتداء.
تَمُرُّ : فعل مضارع معلوم، ثلاثی مجرد، مفرد مؤنث غايب، مضاعف ضمير هي در فعل تَمُرُّ مستتر و فاعل آن است.
مَـرَّ : اسم جامد مصدري، معرفه به اضافه، مفعول مطلق نوعي، زيرا نوع وكيفيت گذشتن فرصت را مشخص مي كند.
السَّحَابِ : مضاف اليه.
جمله تَمر مَرِّ السحاب محلا مرفوع خبر براي الفرصه
كل جمله تَمر مَرِّ السحاب عطف به جمله مستأنفه شده و محلي از اعراب ندارد. فَاء : فاي فصيحه دال بر شرط محذوف
است دلالت بر جمله شرط محذوف مي كند كه از كلام ماقبل فهميده مي شود تقدير جمله اين بوده فإذا رأيتم
الْفُرْصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَاب.
إنْتَهِزُوا : صيغه سوم أمر حاضر، ثلاثی مزيد، از باب افتعال، مبني مضارع اش از افعال خمسه است مبني برحذف نون،
واو: ضمير متصل مرفوعي، فاعل، محلا مرفوع
فُرَصَ.. جمع » فرصه معرفه به اضافه مفعول به براي اتنهزوا لفظاً منصوب است
الْخَيْر:ِ مضاف اليه، مجرور.
جمله فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَيْر،ِ جواب براي شرط محذوف، محلي از اعراب ندارد.
فرم در حال بارگذاری ...
قَال:َعليه السالم
أَقِيلُوا ذَوِي الْمُرُوءَاتِ عَثَرَاتِهِمْ فَمَا يَعْثُرُ مِنْهُمْ عَاثِرٌ إِلَّا وَ يَدُاللَّهِ بِيَدِهِ يَرْفَعُهُ
أَقِيلُوا :: صيغه سوم فعل أمر حاضر، ثلاثی مزيد از باب افعال، از ريشه قَيَلَ ، اجوف يايي، چون مضارع اش از افعال
خمسه است مبني بر حذف نون، وَاو : ضمير متصل مرفوعي، فاعل، محلا مرفوع
ذَوِي: از اسماي دائم االضافه، از ملحقات به جمع مذكر سالم مثل جمع مذكر ساليم رفع به واو و نصب وجرش به ياء است، مفعول به و منصوب
الْمُرُوءَاتِ: جمع الْمُرُوءَة معرفه به أل مضاف اليه ، مجرور
عثرة.. معرفه به اضافه، منصوب به نزع خافض، در واقع في عثراتهم بوده، حرف جر حذف شده.
عَثَرَاتِ :: جمع اسمي كه بعد از حرف جر آمده به خاطر شباهت به مفعول به منصوب شده است. چون عثرات جمع شان به الف و تا در حالت نصبي نصب شان به كسره است.
هِمْ: ضمير متصل مجروري، مضاف اليه، محلا مجرور.
جمله أَقِيلُوا ذَوِي الْمُرُوءَاتِ عَثَرَاتِهِمْ.. جمله مستأنفه است ومحلي از اعراب ندارد.
فَاء: حرف تعليليه است ، زيرا نمي توانيم فاء را حرف عطف بيگيريم چون جمله قبل از فاء جمله انشائيه و جمله بعد از فاء جمله خبريه است و عطف جمله خبريه بر
جمله انشائيه جايز نيست ولذا جمله بعد از فاء تعليليه است و محل از اعراب ندارد. مَا : حرف نفي ، مبني برسكون ، غير عامل.
يَعْثُر:ُ فعل مضارع معلوم ، ثلاثی مجرد، مفرد مذكر غايب،.
مِنْهُم:ْ جارمجرور ضرف لغو، متعلق به فعل يعثر
عَاثِرٌ : اسم فاعل و فاعل
الا: حرف استثناء مبني بر سكون ، غير عامل.
وَاو: حاليه
يَدُ : معرفه به اضافه مبتداء.
الله.. مضاف اليه، مجرور، جارمجرور ظرف مستقر، متعلق به عامل عام محذوف، خبر جمله حاليه.
بِيَدِه.. جارمجرور ظرف مستقر، متعلق به عامل عام محذوف، خبر يدالله است
جمله يدالله بيده جمله حاليه، محلا منصوب است.
يَرْفَع:ُ فعل مضارع معلوم، ثالثی مجرد، مفرد مذكر غايب ضمیر هو در يرفع مستتر و فاعل آن است.
هاء: ضمیر متصل منصوبی، مفعول به، محلا منصوب.
جمله یرفعه جمله حالیه است و محلا منصوب است.
استثناء موجود در جمله، استثنا مفرغ كه مستثی منه در کلام ذكر نشده.
جمله مايعثر … جمله تعلیلیه
است و محلی از اعراب ندارد.
فرم در حال بارگذاری ...
قَال عليه السالم: مَنْ جَرَى فِي عِنَان أَمَلِهِ عَثَرَ بِأَجَلِه،ِ آن كس كه در پى آرزوى خويش تازد، مرگ او را از پاى در آورد
مَنْ : اسم شرط جازم، مبني بر سكون، مبتدا، محلا مرفوع
جَرَى : فعل ماضي معلوم، ثالثي مجرد، از ریشه جَرَیَ ناقص یایي، مبني برفتح مقدر، فعل شرط و محلا مجزوم ضمير هو در جری مستتر و فاعل آن است.
فِي عِنَان : جار مجرور ضرف لغو، متعلق به جری
أَمَلِ : اسم، جامد، معرفه به اضافه، مضاف الیه.
هِا: ضمیرمتصل مجروری، مضاف الیه، محلا مجرور.
عَثَرَ فعل ماضي معلوم، ثلاثی مجرد مبني بر فتح، جواب شرط محلا مجزوم. ضمير هو در عثر مستتر و فاعل آن است. بِأَجَلِ : جارمجرور متعلق به عثر
هِا: ضمیر متصل مجروری مضاف الیه. جمله عثر باجله چون مقرون به فاء یا اذای فجائیه نیست؛ محلي از اعراب ندارد، مجموع شرط و جزاء محلا مرفوع و خبر برای من است.
کل جمله من عثر…جمله مستأنفه است و محلي از اعراب ندارد.
فرم در حال بارگذاری ...
قال علیه السلام: و في الَّذِينَ اعْتَزَلُوا الْقِتَالَ مَعَهُ ، خَذَلُوا الْحَقَّ وَ لَمْ يَنْصُرُوا الْبَاطِلَ
وَاو: حرف استيناف
فِي: حرف جر مبني بر سكون، عامل
الَّذِينَ : از اسماي موصول مختص ، جمع مذكر ، معرفه ، مبني بر فتح ، مجرور به في جارمجرور متعلق به قال است
اعْتَزَلُوا :: فعل ماضي معلوم ، جمع مذكر غايب، ثالثي مزيد، از باب افتعال ، واو: ضمير متصل مرفوعي، فاعل
الْقِتَال.. اسم جامد، مصدري، وزن فِعال مصدر دوم باب مفاعله، معرفه به أل، مفعول به، لفظاً منصوب است
مع : از اسماي دائم الضافه، مفعول فيه است. ظرف متعلق به القتال.
ها : ضمير متصل مجروري، مضاف اليه. اعتزلوا القتال معه.. « جمله صله الذين است. ومحلي از اعراب ندارد.
كل جمله قال في الذين اعتزولوا القتال معه جمله مستأنفه است و محلي از اعراب ندارد.
جمله بعد مقول قول و مفعول به قال است.
خَذَلُوا : فعل ماضي معلوم ، ثالثي مجرد، جمع مذكرغايب، ، واو : ضمير متصل مرفوعي مرفوع، فاعل.
الْحَقَّ: اسم جامد مصدري، معرفه به أل، لفظاً منصوب ، مفعول به خذلوا.
و جمله خذلوا الحق مقول قول،
مفعول به منصوب
واو : حرف عطف، مبني برفتح ، غيرعامل
لَمْ : حرف جزم، مبني بر سكون ، عامل
فعل مضارع بعدش را مجزوم مي كند يَنْصُرُوا: فعل مضارع مجزوم، به سبب لم، جمع مذكرغايب عالمت جزم آن
حذف نون است
واو : ضمير متصل مرفوعي مرفوع، فاعل. الْبَاطِلَ :اسم فاعل، معرفه به أل، مفعول به يَنْصُرُوا
جمله لَمْ يَنْصُرُوا الْبَاطِل معطوف به جمله قبل و محلا منصوب است
فرم در حال بارگذاری ...
غَيِّرُوا الشَّيْبَ وَ لَا تَشَبَّهُوا بِالْيَهُودِ فَقَالَ إِنَّمَا قَال:َ )صلى اهلل عليه و اله( ذَلِكَ وَ الدِّينُ قُلٌّ فَأَمَّا الْنَ وَ قَدِ
اتَّسَعَ نِطَاقُهُ وَ ضَرَبَ بِجِرَانِهِ فَامْرُؤٌ وَ مَا اخْتَار
واو:: استینافیه ، مبنی برفتح، غیر عامل،
سُئِل،َ :: فعل ماضی مجهول، مهموز، مبنی بر فتح ) ضمیر هو در آن مستتر و به امام علی )ع( برمی گردد، نایب
فاعل آن است( )علیه السالم( جمله معترضه است كه محلی از اعراب ندارد،
عَن::ْ حرف جر، مبني بر سكون، عامل است » قَوْل:ِ اسم جامد مصدری، معرفه به اضافه، مجرور ) جار
مجرور متعلق به فعل سُئل است،
الرَّسُولِ :: صفت مشبهه، معرفه به أل مضاف الیه، ) صلى فعل، اهلل فاعل علیه و اله( جمله معترضه است كه
محلی از اعراب ندارد،
غَيِّرُوا :: صیغه سوم فعل امر حاضر، ثالثی مزید از باب تفعیل، واو: ضمیر متصل مرفوعی، فاعل،
الشَّيْبَ :: مفعول به فعل غیّروا ، جمله » غیّروا الشیب « محالً منصوب و مفعول به برای قول است.
وَاو: حرف عطف، » الَ :: حرف نهی، مبنی برسکون، عامل، فعل بعد خودش را جزم به حذف نون میدهد،
واو: ضمیر متصل مرفوعی، فاعل،
تَشَبَّهُوا :: فعل مضارع، مجزوم به حذف نون، واو: ضمیر متصل مرفوعی، فاعل،
بِالْيَهُودِ :: جارمجرور متعلق به تشبهوا، جمله، لَا تَشَبَّهُوا بِالْیَهُودِ ، معطوف به جمله غَیِّرُوا الشَّیْبَ محالً
منصوب است. » فاء : حرف عطف برای ترتیب است ،
قَالَ : فعل ماضي معلوم از ثالثي مجرد، از ريشه قول و اجوف واوي است ) ضمير هو در آن مستتر و فاعل است(
إِنَّمَا :: إِنَّ : از حروف مشبهة بالفعل ، مبنی برفتح عامل ، رفع به اسم ونصب به خبر » مَا : ماي كافه
قَالَ :: فعل ماضی معلوم از ثالثی مجرد و اجوف واوی است ) ضمیر هو در آن مستتر و فاعل است( )صلى اهلل
عليه و اله( ذَلِكَ : ) اسم اشاره، الم بُعد، كاف خطاب،( ذَلِكَ تأويل به جمله مي رود، محالً منصوب، مفعول به قال،
) مفعول به ماده قول حتما بايد جمله باشد، اگر اسم مفرد مقول قول باشد اسم مفرد را تأويل به جمله برده مي شود، ( در
اينجا ذالك مبني است؛ وَاو: حاليه ، مبني بر فتح وغير عامل است. الدِّين:ُ مبتدا ، قُل:ٌّ خبر، جمله » الدين قل،ّ«
جمله حاليه محالً منصوب است جمله إِنَّمَا قَالَ ذالك… : مقول قول و مفعول به قال است فَاء : حرف استيناف ، مبني
بر فتح است. اَمَّا : حرف شرط و تأكيد، جازم ) جمله شرط اما مهما يكون است كه محذوف است( الْن:َ ) االن(
ظرف، ) متعلق به فعل مقرونان يا مقترنان( وَاو: اعتراضيه، قَدِ : حرف تحقيق، مبني بر سكون، اخرش به خاطر التقا
ساكنين مكسور شده
اتَّسَعَ :: فعل ماضي معلوم ، ثالثي مزيد از باب افتعال، نِطَاقُ : فاعل اتسع هاء : ضمير متصل مجروري، مضاف
اليه، محالً مجرور،
جمله قَدِ اتَّسَعَ نِطَاقُهُ جمله معترضه است و محلي از اعراب ندارد. وَاو حرف عطف، ضَرَب:َ فعل ماضي معلوم )
ضمير هو در آن مستتر و فاعل كه به دين بر مي گردد. ( بِجِرَان:ِ جار مجرور ظرف لغو، متعلق ضرب، جمله بجرانه،
معطوف به جمله معترضه است و محلي از اعراب ندارد، فاء : فَاي رابطه بر سري جواب شرط آمده است اُمْرُؤ:ٌ مبتدا
وَاو : حرف عطف، به معناي معيت است. مَا : ماي مصدريه غير زمانيه، مبني بر سكون، غير عامل
اخْتَار:َ فعل ماضي معلوم ، ثالثي مزيد از باب افتعال، از ريشه خَيَرَ اجوف يايي) ضمير هو در آن مستتر و
فاعل است . ( جمله اختاره ، صله ي » ماي مصدريه « است و محلي از اعراب ندارد » ما« همراه صله
اش تأويل به مصدر » اختاره « مي رود و اين مصدر مؤوّل عطف بر مبتداي اُمرءُ شده ومحالً مرفوع
است خبر » اُمرُءٌ « مقرونان يا مقترنان است كه وجوبا محذوف است جمله فَامْرُؤٌ وَ مَا اخْتَار،َ و متعلقاتش جمله
جواب شرط است و محالً مجزوم است
از امام پرسیدند كه رسول خدا )صلّى اللّه علیه و آله و سلّم( فرمود:
موها را رنگ كنید، و خود را شبیه يهود نسازيد يعنى چه؟ فرمود: پیامبر )صلّى اللّه علیه و آله و سلّم( اين سخن را در
روزگارى فرمود كه پیروان اسالم اندك بودند، امّا امروز كه اسالم گسترش يافته، و نظام اسالمى استوار شده، هر كس
آنچه را دوست دارد انجام دهد. ضرورت رنگ كردن موها بهداشتى، تجمّل و زيبايى
فرم در حال بارگذاری ...
امْشِ بِدائِكَ ما مَشَى بِكَ.
امْشِ.. فعل امر، فاعل انت مستتر
بِدائِكَ.. متعلق به امش، داء اسم، منصرف، مذکر جامد، معرفه به اضافه
ما.. مصدری زمانی. مفعول فيه
مَشَى.. فعل ماضی فاعل هو مستتر
بِكَ…متعلق به مشی
تا درد همراه توست تو نيز با او همراهى كن
فرم در حال بارگذاری ...
وَ قَالَ (علیه السلام): تَذِلُّ الْأُمُورُ لِلْمَقَادِيرِ، حَتَّى يَكُونَ الْحَتْفُ فِي التَّدْبِيرِ.
تَذِلُّ.. فعل مضارع
الْأُمُورُ.. فاعل مرفوع
لِلْمَقَادِيرِ.. متعلق به تذل
حَتَّى.. حرف ناصبه
يَكُونَ… فعل ناقصه
الْحَتْفُ.. اسم کان مرفوع
فِي التَّدْبِيرِ… متعلق به خبر محذوف
و فرمود (ع): كارها دستخوش تقديرند، تا آن جا كه گاه تدبير سبب مرگ شود.
فرم در حال بارگذاری ...
وَ قَالَ (علیه السلام): مَا كُلُّ مَفْتُونٍ يُعَاتَبُ.
مَا.. حروف مشبهه بالفعل
كُلُّ.. اسم دائم الاضافه، اسم ما
مَفْتُونٍ.. مضاف الیه، اسم مفعول
يُعَاتَبُ… فعل مضارع مجهول، باب مفاعله، مفرد مذکر غائب، نائب فاعل هو مستتر
اعراب جملات
1. یعاتب.. محلا منصوب و خبر ما
2. ما کل مفتون.. مستانفه محلی ندارد
فرمود (ع): هر فريب خورده اى درخور عتاب نيست.
فرم در حال بارگذاری ...
وَ قَالَ (علیه السلام): مَنْ ضَيَّعَهُ الْأَقْرَبُ، أُتِيحَ لَهُ الْأَبْعَدُ.
مَنْ.. اسم شرط جازم، مبنی بر سکون، مبتدا محلا مرفوع
ضَيَّعَهُ.. فعل ماضی معلوم باب تفعیل، فعل شرط محلا مجزوم، مفعول به
الْأَقْرَبُ.. ، فاعل مرفوع، اسم تفضیل
أُتِيحَ.. فعل ماضی مجهول باب افعال، جواب شرط محلا مجزوم
لَهُ.. متعلق به اتیح
الْأَبْعَدُ..اسم تفضیل، نائب فاعل
جملات
1. جمله اتیح له الابعد.. جمله جواب شرط
(چون مقرون به فاء و اذا فجائیه نیست، محلی از اعراب ندارد)
2. جمله شرط و جواب شرط.. محلا مرفوع خبر
3. کل جمله شرطیه جمله مستانفه محلی ندارد
و فرمود (ع): كسى را كه نزديكانش واگذارند، بيگانگانش دست گيرند.
فرم در حال بارگذاری ...
وَ قَالَ (علیه السلام): إِذَا وَصَلَتْ إِلَيْكُمْ أَطْرَافُ النِّعَمِ، فَلَا تُنَفِّرُوا أَقْصَاهَا بِقِلَّةِ الشُّكْرِ.
إِذَا.. اسم شرط غیر جازم، مفعول فیه
وَصَلَتْ.. فعل شرط ماضی
إِلَيْكُمْ.. متعلق به وصلت
أَطْرَافُ.. فاعل مرفوع لفظا
النِّعَمِ.. مضاف الیه مجرور
فَلَا تُنَفِّرُوا.. فاء جواب، فعل جواب مضارع مجزوم به لا نهی از باب تفعیل
أَقْصَاهَا.. مفعول به اسم مقصور تقدیرا منصوب، مضاف الیه
بِقِلَّةِ.. متعلق به تنفروا
الشُّكْرِ..مضاف الیه مجرور
فرمود (ع): چون سرآغاز نعمت به شما رسد با كم سپاسى دنباله آن را نبريد.
فرم در حال بارگذاری ...
وَ قَالَ (علیه السلام): أَعْجَزُ النَّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ اكْتِسَابِ الْإِخْوَانِ، وَ أَعْجَزُ مِنْهُ مَنْ ضَيَّعَ مَنْ ظَفِرَ بِهِ مِنْهُمْ.
أَعْجَزُ..اسم تفضیل، مبتدا
النَّاسِ.. مضاف الیه، اسم جمع
مَنْ.. اسم موصول، مبنی بر سکون خبر محلا مرفوع
عَجَزَ.. فعل ماضی معلوم مبنی بر فتح، فاعل هو مستتر
عَنِ اكْتِسَابِ.. متعلق به عجز، مصدر باب افتعال
الْإِخْوَانِ.. جمع اخ، مضاف الیه
وَ.. عاطفه
أَعْجَزُ.. مبتدا
مِنْهُ.. متعلق به اعجز
مَنْ.. اسم موصول خبر محلا مرفوع
ضَيَّعَ.. فعل ماضی از باب تفعیل، فاعل هو مستتر
مَنْ.. اسم موصول، مفعول به برای ضیع
ظَفِرَ.. فعل فاعل هو مستتر
بِهِ.. متعلق به ظفر
مِنْهُمْ.. متعلق به محذوف حال
و فرمود (ع): ناتوانترين مردم، كسى است كه در يافتن دوست ناتوان باشد و ناتوانتر از او، كسى است كه دوستى فرا چنگ آرد و ضايعش گذارد.
فرم در حال بارگذاری ...
وَ قَالَ (علیه السلام): إِذَا قَدَرْتَ عَلَى عَدُوِّكَ، فَاجْعَلِ الْعَفْوَ عَنْهُ شُكْراً لِلْقُدْرَةِ عَلَيْهِ.
إِذَا.. شرطیه غیر جازم، مفعول فیه، متعلق به جواب شرط.
قَدَرْتَ.. فعل شرط ماضی مفرد مذکر مخاطب لازم، فاعل
عَلَى عَدُوِّكَ.. متعلق به قدرت، عدو صفت مشبهه
فَاجْعَلِ.. فاء جواب، فعل امرحاضر، مبنی بر سکون جواب شرط، فاعل انت مستتر
الْعَفْوَ.. مفعول به
عَنْهُ.. متعلق به عفو
شُكْراً.. مفعول به
لِلْقُدْرَةِ.. متعلق به شکرا
عَلَيْهِ…متعلق به قدرة
و فرمود (ع): چون بر دشمن ظفر يافتى، عفو و گذشت را شكرانه پيروزيت قرار ده.
فرم در حال بارگذاری ...
وَ قَالَ (علیه السلام): خَالِطُوا النَّاسَ مُخَالَطَةً إِنْ مِتُّمْ مَعَهَا بَكَوْا عَلَيْكُمْ، وَ إِنْ عِشْتُمْ حَنُّوا إِلَيْكُمْ.
وَ قَالَ (علیه السلام):
خَالِطُوا.. فعل امر باب مفاعله، مبنی بر حذف نون، واو فاعل
النَّاسَ.. مفعول به
مُخَالَطَةً.. مفعول مطلق نوعی، مصدر باب مفاعله،
إِنْ.. حرف شرط جازم، مبنی بر سکون
مِتُّمْ.. فعل شرط محلا مجزوم، جمع مذکر مخاطب، فاعل
مَعَهَا.. متعلق به متم، مع اسم دائم الإضافة، مفعول فیه
بَكَوْا.. فعل ماضی معلوم، جمع مذکر غائب، جواب شرط محلا مجزوم
عَلَيْكُمْ.. متعلق به بکوا
وَ.. عاطفه
إِنْ.. حرف شرط جازم
عِشْتُمْ.. فعل شرط محلا مجزوم، ماضی معلوم، فاعل
حَنُّوا.. فعل مضاعف جواب شرط محلا مجزوم، واو فاعل،
إِلَيْكُمْ… متعلق به حنوا
فرمود (ع): با مردم به گونه اى بياميزيد، كه اگر بميريد، بر شما بگريند و اگر بمانيد با شما دوستى كنند.
فرم در حال بارگذاری ...