یک سحر مانده به آخر میهمانی میترسم.. از نخواستن.. از طرد شدن.. از بی تو بودن.. میترسم.. مرا بخر.. مرا ببر.. تا باور کنم یحب التوابین بودنت را.. بیشتر »
آرشیو برای: "فروردین 1402, 31"
تو تنت تا شده و تا شده من هم کمرم مثل تو درد گرفته همه ی بال و پرم گرچه من عین حسن زهر نخوردم اما پاره پاره شده حالا همه جای جگرم ترسم این است که زنهای حرم جان بدهند گر ببینند که افتاده ای از پا پسرم چشم من تار شده یا که تو کوچک شده ای علی اکبر، علی… بیشتر »