بچگیهایمان را در قفس کردند، خروس های آبادیمان را سر بریدند و دیگر صدای شبانه سگان نمی آید که امنیت خاطرمان را در اتاق های خشت و گلی تضمین کند … چاله های آتش مان تبدیل به بخاری شد و شاهنامه خوانی هایمان تبدیل به مجازی شد .
به قلم.. سید امین سجادی
بچگیهایمان را در قفس کردند، خروس های آبادیمان را سر بریدند و دیگر صدای شبانه سگان نمی آید که امنیت خاطرمان را در اتاق های خشت و گلی تضمین کند … چاله های آتش مان تبدیل به بخاری شد و شاهنامه خوانی هایمان تبدیل به مجازی شد .
به قلم.. سید امین سجادی
باز هم جمعه ای دیگر آمد، جمعه ای که سرشار از دلتنگی است. دلتنگی برای خوب بودن، خوب ماندن، برای کمالِ بندگی، برایِ او.. او که هم بهترین، هم کامل ترین و هم معنوی ترین پدرِ دنیاست.
دلم تنگ است برای او، برای کسی که میدانم او هم دلش برای ِ من تنگ است و هر روز چشم انتظار من است..
چشم انتظار ِ ظهور ِ من، ظهور ِ خوبی های ِ من، ظهور ِ روح ِ خدا در من، ظهور ِ منی که وقتی خدا او را آفرید، خودش را احسن الخالقین خواند و به خودش تبریک گفت.
او منتظرِ ظهور ِ من است و میدانم وقتی 313 نفر ظهور کند، او هم ظهور خواهد کرد. او خواهد آمد..
ای فرشتگان ِ فرود آورنده ی ِ باران!!! مرا اجابت کنید..
شما فرود آورنده ی ِ رحمت هستید، مرا اجابت کنید و سلام ِ مرا به صاحب ِ این رحمت ها برسانید.
سلام برسانید و به او بگویید که چقدر دوستش دارم، به اندازه ی ِ بزرگی اش.
از او بخواهید که تنهایم نگذارد، حتی یک لحظه..
لحظه ای که خودم با خودم تنها شوم، لحظه ی ترسناکی است؛ ولی اگر او باشد، من هم باشم، جمعِ دو نفره یِ خوبی میشویم.. خودم و خودش..
باعثِ همه یِ آرامشم.. مرا دریاب..
نوحه های جدید در رثای سردار دلیر اسلام حاج قاسم سلیمانی
شاگرد مکتب خمینی حاج قاسم
ای سالک راه حسینی حاج قاسم
اخلاص تو دلهای ما را جذب کرده
اندوه تو جان های ما را غصب کرده
جواب((شاگرد مکتب خمینی حاج قاسم ای سالک راه حسینی حاج قاسم))
یادت بخیر مرد خدا سردار دلها
ما را شفاعت بنما سردار دلها
سردار دلهای همه ایرانیانی
امید دلهای همه آزادگانی
با رهبرم خامنه ای پیمان ببستی
جان و دل از دلبستگی هایت گسستی
با نقشه هایت پشت دشمن را شکستی
در روز محشر شافع دلها تو هستی
ای اسوه ایمان و اخلاص و رشادت
باشد گوارای وجودت این شهادت
بسم الله
باز باران… باز حس خوب زندگی.. باز لطف و رحمتِ بی کرانِ دوست..
تنها دوستم سلام.. چقدر بی توقع میباری.. چقدر عاشقانه میباری.. و من از خوشحالی نزدیک نیست بال دربیاورم؛ بلکه بال درآورده ام و پرواز هم میکنم. و من غرق شده ام در پروازی که میدانم مقصدش کجاست، میدانم این غرق شدن، عینِ نجات است، عینِ خوشبختی.. میخواستم از حس دیگری که دارم چیزی نگویم؛ ولی مگر میشود؟؟ انگار غم با گوشت و خونم درآمیخته است..باران و شادی..باران و پرواز..باران و رسیدن.. اما…قلبم فشرده میشود و مینویسم باران و غم.. چقدر این دو به هم می آیند..باران ..غم .. به همان اندازه ای که باران را دوست دارم..و پروازم میدهد، به همان اندازه با آمدنش غم به سراغم می آید و من این غم را دوست دارم؛ حتی بیشتر و بیشتر از شادی ای که نصیبم میکند
آسمانِ این دنیای فانی که ابری می شود و باریدن میگیرد، هوای ِ دل ِ من هم ابری می شود..و ای کاش هوای ِ دلم ..باریدنش بگیرد. ای کاش باریدنش بلورهایی باشد پر از رحمت..تا نور ِ رحمت سراسر ِ دلم را بگیرد.. و غرق ِ در رحمت شوم و این همان اجابت دعاست
داشت باران میبارید
گفت” اگه گفتی هوا چن نفره است؟"
گفتم ” مدیونی اگر فکر کنی که الان میگم هوا دو نفره است..” هوا 25 نفره است.. (:
اللهم انی اسئلک بإسمک یا مسبب!!! ای سبب ساز!!! سبب بساز.. سببی برای آرامش ِ دل ِ بی قرارم
یا مرغب!!! ای شوق آور!! مرا سر ِ شوق بیاور، شوق ِ مناجات، شوق ِ با تو بودن
یا مقلب!!! ای برگرداننده!! مرا برگردان، برگردان به سمت ِ خودت، آن زمانی که با شیطان همراهی میکنم
یا مغیّر!!! ای تغییر دهنده!! بدی حالم را به خوش حالی و آرامش تغییر بده، از این آشفتگی نجاتم بده
یا مذکّر!!! ای یادآور!! نعمت هایت را برایم یادآور باش، نعمت هایی که قابل شمارش نیستند؛ ولی گاهی فراموش میکنم
یا مسخّر!!! ای تسخیر کننده!! قلبم را به تسخیر ِ مهر و وفا و بزرگی ِ خودت دربیاور..
سیزدهم آبان ماه است خاک تو سر آمریکا است
شعار فی البداهه
رفته بودیم منزل شهید حیات علی آزادی، وقتی به مادر گفتیم عکس شهید را برایمان بیاورد..
رفت از چمدان قدیمی گوشه ی اتاق، عکسِ قاب گرفته ی شهیدش را آورد.. چمدانی که وسایل با ارزشش را در آن میگذاشت… میخواست خاکی روی عکس عزیزش ننشیند
از او پرسیدیم آن موقع که شهید رفته بودند جبهه شما رضایت داشتید؟؟
گریه کرد و گفت: وقتی رفت، سه چهار ماه از او بی خبر بودم، دلم طاقت نیاورد، رفتم اهواز برای دیدنش..
و حالا سال هاست دلتنگ او هستم ولی چاره ای نیست..
گفتم “مارال گل، حواست باشه نیفتی تو چاله" ولی گوش نداد و باز هم به شیطنتش ادامه داد..
همین طور که داشت داخل بلوار لی لی می کرد ناگهان ایستاد و با تامل گفت” خاله!! من اگر بزرگ بشم دیگه نمی افتم تو چاله؟ دیگه نمیخواد مراقب باشم؟؟"
گفتم “خاله تو چاله افتادن به کوچیک یا بزرگ بودن ربطی نداره، بزرگ هم بشی اگه مراقب نباشی میفتی تو چاله”
بزرگی میگفت راننده ای که در حال رانندگی است، باید از لحظه اول تا آخرین لحظه رسیدن به مقصد مراقبت کند، این طور نیست که بگوید خب تا پنج دقیقه قبل از رسیدن به مقصد مراقبت کردم، دیگر کافی است و این لحظات آخر مراقبت نمیخواهد. چون ممکن است در همان لحظات آخر سقوط اتفاق بیفتد.. آدم هم همین طور است.. عاقبت به خیری مراقبت میخواهد، در چاه و تله ی شیطان نیفتادن مراقبت میخواهد.. دشمن قسم خورده ی ما، منتظر است منتظر ِ لحظه ای غفلت.. پس در تمامی ِ لحظات، بیدار باش، بیدار ِ بیدار..
امشب رفته بودیم روستای کمبل، چه صفایی داشتند، مسیری را پیاده رفتیم تا رسیدیم به بیت الزهرای روستا.
از همان اول مراسم آمد کنار ما نشست، هی میگفت میخواهم مداحی کنم.. وقتی میکروفن را به دستش دادیم، انگار دنیا را به او داده بودیم، سریع رفت پشت به خانم ها نشست و شروع کرد به خواندن
میون همه دلها ، امون از دل زینب
میون همه دلها ، امون از دل زینب
غم کوچه و سیلی ، غم صورت نیلی
غم یاس خزونی ، غم قد کمونی
غم غربت حاکی ، غم چادر خاکی
شده قاتل زینب ، امون از دل زینب
میون همه دلها ، امون از دل زینب
چقدر ساده و خالصانه عرض ارادت کرد.
پ. ن: اسمش اهوراست، میگه میخوام مداح بشم
عطر و رایحه ی محرم به مشام می رسد..
دلم برای حال و هوایت تنگ شده است..
هر شب روضه..
هر شب توسل و دست به دامن یک معصوم شدن..
دنیای عشق را سر میبرند..
تیر به گلوی غنچه ای میزنند که روحش به اندازه ی دنیا و آخرتی، بزرگی و معرفت دارد..
گل نو شکفته ی باغ احمدی را پر پر و اربا اربا میکنند
دریای غیرت و وفاداری را..
از دریای غیرت سخن گفتن برایم سخت است، انگار تیر به قلبم میزنند، به یاد او که می افتم، قلبم آتش میگیرد..
صداهایی به گوش ِ جان، می رسد.. صدای ِ دلخراش ِ پاره شدن ِ مشک ِ پر از وفاداری به برادر و عشق به سه ساله..
صدای افتادن دستی از بلندی پاهای اسب..
صدای افتادن علمدار و پشت بندش یا اخا ادرک اخا..
صدای لالایی گفتن یک مادر..
صدای نگرانی قلب یک خواهر..
چه غوغایی در پیش است؛
ولی این غمنامه پایانی خوش دارد..
صدایی خواهیم شنید با محتوای عشق و امید و انتقام از مسبب های ِ این غمنامه..
بله او خواهد آمد
شهید خودم!!
برادرم!!
در این دنیای پر هیاهو، که دل ها، سنگ و محبت ِِ واقعی، کم رنگ شده، با دل من چه کرده ای؟؟
دلم ریش میشود وقتی یاد مظلومیتت می افتم.. انگار لحظه لحظه ی واقعه ی عاشورا جلوی چشمان ِِ پر از اشکم به تصویر کشیده میشود.
اربا اربا شدن ِ حضرت علی اکبر علیه السلام..
سرِ بریده ی شهید اشک، حضرت حسین علیه السلام..
چشمانِ نگرانِ مادر..
و خواهری که جز زیبایی چیزی ندید..
نگاه پر صلابت و پر غرورت، نشانی از حضرت علمدار دارد که قلبم را به آتش میکشد..
ای شهید ِ بی سر ِ سربلند!!
ای صیاد ِ دل های بی قرار!!
دیدی آخر، رو سفید شدی!!!!
دیدی خریدارت خدا بود!!!
اندیشیدن به تو روضه ایست جان سوز که تا بی نهایت ادامه دارد..
پ. ن: دلنوشته ای به برادر شهیدم.. شهیدِ بی سر، شهید محسن..
پ. ن: هایکوی شهدایی من..
چشمان ِ بیدار
حماسه حسینی
خدا بود و دیگر هیچ نبود
#هایکوکتاب
چشمان ِ بیدار ِ حماسه ی حسینی، خدا بود و دیگر هیچ نبود
آری تنها چشمان ِ بیدار ِ حماسه ی امام حسین علیه السلام، خدا بود و بس..
لشکر ِ مقابل،کور بودند؛ چرا که خداوند بر چشم و دلشان مُهر زده بود..
یاران ِ امام علیه السلام هم، با چشمانی خدایی این حماسه را به تماشا نشسته بودند.
از همین رو بود که حضرت زینب سلام الله علیها، در جواب ِ آن ملعون گفتند” ما رایت الا جمیلا” جز زیبایی چیزی ندیدم