یک دانه ی کور بی آنکه دنیا را ببیند در لای آجرهای یک دیوار، گم بود در آن جهان تنگ و تاریک با باد و با باران غریبه دور از بهار و نور و مردم بود اما مدام احساس میکرد بیرون از این بن بست آن سوی این دیوار، چیزی هست اما نمیدانست، آن چیست با این وجود او… بیشتر »