بهش گفتم آرزوت چیه؟
گفت خدا
گفتم یعنی چی؟؟
گفت یعنی آرزوم اینه که خدا همراهم باشه.
پ.ن: مدرسه ی من..بچه های اول دبستان..
بهش گفتم آرزوت چیه؟
گفت خدا
گفتم یعنی چی؟؟
گفت یعنی آرزوم اینه که خدا همراهم باشه.
پ.ن: مدرسه ی من..بچه های اول دبستان..
انس با قرآن،، مدرسه ی من..
جای همه ی عاشقان کلام الهی، سبز..
از قبل به بچه ها گفتم خودشان را برای محفل انس با قرآن آماده کنند، از کلاس اول و دوم خواستم سوره ی ناس و نصر را حفظ کنند.
خدا خیرش بدهد یکی از طلبه ها مبلغی برایم فرستاد، تمام مغازه ها را زیر و رو کردم تا هدیه با قیمت مناسب تهیه کنم، میخواستم حجم دار باشد، پاک کن و مداد و تراش نمیخواستم چون حجمی نداشت، هر جا میرفتم کمترین قیمت دفترهایش ۲۵۰۰ بود.
بالاخره پیرمرد با انصافی پیدا کردم که دفتر را به قیمت ۱۵۰۰ میفروخت، تقریبا ۲۰ تا دفتر چهل برگ و شصت برگ تهیه کردم و خوشحال راهی ِ خانه شدم، با عشق و وسواس خاصی آن ها را کادو گرفتم( کاغذ های کادو هم داستان خودش را دارد) و راهی مدرسه شدم.
امکاناتی در مدرسه نداشتم، چپیه ی جانمازم را وسط نمازخانه پهن کردم، سبد گل و رحلی از دفتر مدرسه آوردم و همراه ِ قرآن روی سفره ی چپیه ای گذاشتم.
خلاصه سفره ی محفل ما اینطور تهیه شد، کلاس اول و دوم و سوم را بردم نمازخانه، خیلی خوشحال بودند، با آن همه شیطنتی که داشتند، آن روز جیکشان در نمی آمد. یکی از دوستان، داستانی را با زبان کودکانه و جذاب برای بچه ها گفت. داستان ِ بهترین هدیه، در مورد این بود که بهترین هدیه ی ما به امام ِ زمان چه میتواند باشد؟ بعد از داستان، بچه ها یاد گرفتند بهترین هدیه به امام زمان عج، خوب بودن است و شعر ِ کتاب ِ داستان را با هم همخوانی می کردند
“امام زمان مهربون
از کارامون خبر دارند
با کارهای خوب و قشنگ
امام همیشه خوشحال اند”
برای ِ شروع ِ محفل، چند آیه از قرآن خواندم و بعد از من نوبت ِ بچه ها بود، هر کدامشان سوره ای میخواند و هدیه ای می گرفت.
همه خوشحال بودند و هدف ِ من هم همین بود که آن ها را خوشحال ببینم و خاطره ای خوش از قرآن برایشان بسازم تا همان دقایق و بعد ها باعث ِ انس شان با قرآن شود.
انس با قرآن، انس با خداست..
خدای ِ جانم..
ای امید ِ قلبم..
پروانه شدن، فقط با تو..
پروانه شدن یعنی به کمال رسیدن..
کمال، عاقبت به خیری در پیش دارد..
فقط با ایمان و توکل بر بر تو میتوان پروانه شد و به کمال رسید..
پس مرا در بغل بگیر و آرامم کن..
قلبم را پر از امید، پر از خودت کن..
خدای ِ روح و روانم.
مرا دریاب پروانه میشوم و به جای ِ همه ی پروانه ها تو را سپاس میگویم..
به خاطر زیبایی و لطافتشان..
به کمال که برسم، به جای ِ تمام ِ کائنات سپاست میگویم..
پ.ن: عکس نوشت تولیدی
یاد شهید حمیدرضا فاطمی اطهر بخیر؛
خیلی علاقه شدید به حضرت زهرا سلام الله علیها داشت
خیلی عجیب غریب بود این علاقه اش
به خاطر همین همسر سادات انتخاب کرده بود
بشدت به همسرش علاقه داشت
تمام زندگی آقا حمیدرضا با شهدا گذشت. زمان جنگ سنش کفاف نمیداد که وارد جبهه شود. وقتی جنگ تمام شد تمام فکر و ذکرش شهدا بود. الگوی زندگیاش را شهدا قرار داده بود و در همه زمینهها مثل برگزاری یادواره و یادمانها در سطح استان خوزستان فعالیت میکرد. به نوعی اگر در سطح استان برای شهدا یادواره و یادمان برگزار میکردند او مسئولیتی بر عهده داشت.
هیچ دلبستگیای به دنیا نداشت و تمام برنامههایش را از سر اخلاص انجام میداد. آن زمان که یادواره شهدا و مراسم را برگزار میکرد آقا حمید بیشتر کارها را میکرد، کارها که تمام میشد، سرش را پایین میانداخت و گمنام میرفت. دیگر اصلاً کسی نمیفهمید مثلاً سن مراسم را چه کسی زده، هماهنگیها را کی انجام داده است. خودش هم انتظار خاصی از کسی نداشت و دنبال این مسائل هم نبود. هدفش فقط انجام کار برای شهدا بود و میخواست آنها راضی باشند.
شادی روحش صلوات
شهیدی که در شب میلاد حضرت زینب (س) گرهگشایی میکند
شهید «کیومرث (حسین) نوروزی فر»، اول مرداد سال 1341 در سمنان به دنیا آمد. پدرش درجهدار ارتش بود که در سال 57 خود را پیش از موعد بازنشسته کرد.
حسین دو سال از تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در تهران گذراند و تحصیلات دبیرستانی را در سمنان با بهترین رتبه در رشته ریاضی به پایان رسانید و در دانشگاه اصفهان پذیرفته شد اما از دانشگاه به بسیج و بعد سپاه رفت.
نبوغ و استعداد سرشارش سبب شد تا در خط مقدم جبهه گرهگشای مشکلات شود، عملیاتهای متعدد و بزرگ والفجر مقدماتی، والفجر 3، محرم، خیبر، بدر و مخصوصاً عملیات والفجر 8 شاهد توانمندیهای او بودند.
شهید حسین (کیومرث) نوروزی و برادرش میثم (ایرج) از اوایل انقلاب تا هشت سال دفاع مقدس جزء فعالین انقلابی بودند. مادر این دو شهید میگوید «یکبار که هر دوشان از جبهه به خانه برگشتند، به آنها گفتم «حداقل یکیتان برود، یکی بماند».
میثم سکوت کرد و حسین سر تکان داد و گفت: «مادر تا کفر هست جبهه و جهاد هم هست» دیگر حرفی نزدم…».
میثم در عملیات «والفجر 3» در کنار حسین به شهادت رسید. حسین که فرمانده گردان بود، بعد از پایان عملیات، بر بالین برادر شهیدش نشست. بعد هم برای خاکسپاری برادرش به سمنان رفت و بلافاصله به منطقه برگشت.
سرانجام حسین نوروزیفر با مسئولیت فرمانده و قائم مقام گردان موسی بن جعفر (ع) در 22 بهمن 1364 در منطقه امالرصاص و طی عملیات «والفجر 8» با اصابت ترکش به بدن، سر و پا به شهادت رسید و پیکر مطهرش در امامزاده یحیی سمنان آرام گرفت.
حسین قبل از عملیات والفجر 8 ازدواج کرد. همسرش میگوید: «شب قبل از رفتن به جبهه گفت: «فردا میروم. شما بمانید تا برگردم». دلم گرفت، گفتم شما که به شهادت خودت آگاهی چرا اینطور حرف میزنی؟ جواب داد: «قول میدهم تا دو - سه ماه دیگه بیایم. «طبق گفته خودش دقیقاً سه ماه بعد پیکرش را آوردند.»
مادر شهید نوروزی میگوید: حسین وقتی که به جبهه اعزام شد، همسرش باردار بود. گفته بود «اگر بچهمان پسر شد، اسمش را بگذارید حسین و اگر دختر شد، زینب». او در عملیات «والفجر 8» شهید شد. مدتی بعد از شهادت پسرم، دخترش «زینب» به دنیا آمد.
دختر شهید میگوید: «پدرم در ایام ولادت حضرت زینب (س)، عجیب بذل و بخشش میکند». زینب نوروزی که شش ماه پس از شهادت پدرش به دنیا آمده، میگوید «برخی از آشنایان و مردم شهر ماهها در انتظار شب میلاد حضرت زینب (س) هستند تا در این روزها عیدی و حاجت خود را از او بگیرند.»
حکم سود بانکی از نظر مراجع عظام
آیت الله خامنه ای: عمليات بانكى که بانکها بر اساس قوانين مصوّب مجلس شوراى اسلامى و مورد تأييد شوراى محترم نگهبان، انجام مىدهند، بىاشكال است.
آیت الله شبیری: اگر بر اساس عقود شرعیه پرداخت شود اشکال ندارد شما می توانید بانک را وکیل در اجرای قرارداد شرعی کنید و اگر احتمال بدهیدبانک طبق آن عمل می کند سود گرفته شده حلال است.
آیت الله وحید خراسانی: به نظر معظم له چنانچه سپرده گذاری دراین بانک ها به شرط فایده و سود باشد ربا و حرام است و اگر شرط سود نشود و خود را طلب کار سود ندانید - اگرچه بانک به شما سود بدهد - گذاشتن پول نزد بانک جایز است.و اگر به شما سود دادند بنابراحتیاط واجب یک پنجم آن سود را به نیت ما فی الذمه به سادات فقیر بدهید و بقیه سود ازمنافع آن سال است که اگر در مؤونه آن سال صرف نشود باید خمس آن را بپردازید. و اصل پول هم بعد از گذشتن سال متعلق خمس است .
آیت الله مکارم : با توجه به اين که بانک ها طبق قوانين و مقررات حکومت اسلامي موظف به رعايت قراردادها و عقود شرعيه (از قبيل مضاربه و شرکت و مانند آن) هستند دريافت سود سپرده از آنها مانعي ندارد.
آیت الله سیستانی: بانک بر دو قسم است سود بانکهای دولتی به شرطی که سپرده گذار شرط سود نکند و نصف آن را به فقیر متدین بدهد صحیح است. در مورد بانکهای خصوصی سود صحیح نیست مگر اینکه معامله شرعى صحيح با رعايت شرايط باشد و احتمال بدهند که بانک طبق قرارداد با مبلغ سپرده معامله شرعى انجام مى دهد در این صورت سود حلال است و نیاز به دادن نصف آن به فقیر نیست.
آیت الله صافی: اگر پول را بر مبنای یکی از عقود شرعی مثل مضاربه و مشارکت و… در اختیار مؤسسه میگذارند، با رعایت شرایط شرعی معامله، گرفتن سود اشکال ندارد. همچنین است اگر مؤسسه را وکیل کنند که با سپرده ایشان معاملات مشروع انجام دهد و قسمتی از سود را به عنوان حق الوکاله بردارد و بقیه را به سپرده گذار بدهد، امّا اگر به شرط گرفتن سود به مؤسسه، قرض میدهد، ربا و حرام است.
یاد شهید هادی باغبانی بخیر؛
بدون اغراق باید بگویم که رفتار او چه با خانواده و چه با دیگران بسیار خوب و مهربانانه بود، زیرا مهربانی از خصوصیات بارز شهداء است. شهید باغبانی همواره به دنبال کمک کردن به دیگران بود و این موضوع به اندازه ای بود که در منزل به او لقب ناجی داده بودیم. از دیگر خصوصیت بارز و مثبت همسرم، تبعیت محض از مقام معظم رهبری بود و خیلی انسان متواضع، صادق و خوش رویی بود که به بحث حلال و حرام بسیار توجه داشت.
من به شخصه چون همسرم را بسیار قبول داشتم، به رفتار و کردار او توجه می کردم؛ او تلاش می کرد، هر آنچه که اسلام گفته است را تمام و کمال اجرا کند. همیشه با هم صحبت می کردیم، در زمینه های مختلف و فکر می کنم این صحبت ها و گفت و گوها حالا به دردم میخورد، حالا که او نیست می توانم از تفکرات و عقاید او برای تربیت فرزندم استفاده کنم و آنها را هم به سمت اجرای کامل فرامین الهی سوق دهم
شادی روحش صلوات
یاد شهید محمدهادی ذوالفقاری بخیر؛
خیلی کاری بود همه کاری هم میکرد و تو هر کاری وارد میشد به نحو احسن به اتمام میرسوند. یه بار داشتن پایگاه رو گچکاری میکردن ولی گچکار کمک نداشت لباسش رو عوض کرد و رفت کمک گچکار و کار رو ازش یاد گرفت و کمک کرد خیلی سریع کار گچکاری رو به اتمام برسونن بعد از فلافل فروشی یه مدت رفت تو بازار آهن کار میکرد بعدازظهرها هم با موتور مسافرکشی میکرد بعدشم می اومد پایگاه جالبه هیچی از درامدش رو برای خودش خرج نمیکرد. همه اش رو برای هیات و دستگیری از بنده های خدا خرج میکرد. هر کی لازم داشت بهش قرض میداد. تو مراسم شهادتش کلی ها می اومدن و میگفتن که به ما کمک میکرده گمنام هم کار میکرد و اصلا نمیخواست تو هیچکاری اسمش برده بشه تو اردوهای جهادی هم شرکت موثر داشت و خستگی ناپذیر بود.
برای دوره ی مهدویت باید به استان میرفتیم، تعدادمان پانزده نفری میشد، برایمان ونی تدارک دیدند تا هزینه رفت و برگشتمان کمتر شود.
روز پنجشنبه حرکت کردیم، در ابتدای مسیر هر کس مشغول ِ کاری شد، من هم دفترچه یادداشتم را درآوردم که اگر چیزی به ذهنم آمد بنویسم، از پلیس راه که گذشتیم، صدای ِ استاد رفیعی را شنیدم، سخنرانی میکردند، صدا خیلی ضعیف بود ولی چون صدای ِ استاد را میشناختم متوجه شدم که چه کسی دارد سخنرانی میکند، از نفرات جلویی خواستم تا به راننده بگویند صدای ضبط را بلند تر کند، شروع کردم به یادداشت برداشتن از سخنرانی، بقیه هم گوش میدادند.
اولین مبحث که تمام شد، دیدم بچه ها دارند پچ پچ میکنند و از کسی تعریف و تمجید میکنند، کنجکاو شدم و از زهرا که صندلی جلویی نشسته بود، دلیلش را پرسیدم، او هم اول کمی سر به سرم گذاشت بعد گفت راننده هم دارد سربازی ِ آقا را میکند، گفتم یعنی چه?? گفت این راننده، سرویس ِ مدارس ِ دبیرستان ِ دخترانه است، او سی دی هایی از سخنران های معروف را تهیه کرده و در مسیر برای دخترها میگذارد تا گوش بدهند.
خیلی خوشحال شدم و گفتم هر کس که بخواهد، میتواند سربازی کند،
یکی در لباس طلبگی..
یکی در لباس طبابت ..
یکی در لباس کارگری…
یکی هم راننده است و سربازی میکند.
شهید ِ بزرگوار مطهری میفرمایند: همه ی ما انسان ها مثل ِ کاروانی می مانیم که در مسیر کمال در راه هستیم، ولی باید برای رسیدن به کمال، از شاهراه اصلی عبور کنیم، اما ممکن است هر کدام از ما از یک راه ِ فرعی، خودمان را به آن شاهراه برسانیم.
چقد زیبا بیان کرده اند!! اگر طبیب در طبابتش، وزیر در وزارتش، تاجر در تجارتش و ..به وظیفه ی اخلاقی و شرعی خود عمل کند، در حقیقت راهی را انتخاب کرده که او را به شاهراه میرساند.
و او هم داشت خودش را به شاهراه میرساند.
یاد شهید محمودرضا بیضایی بخیر؛
قبل از ازدواجش همیشه دوست داشت که در آینده دختری داشته باشه و اسمشو بذاره کوثر بعد ازدواجش هم خدا بهش دختری داد و اسمشو کوثر گذاشت. شب یکی از عملیات ها بهش گفتند که امکان تماس با خانواده هست نمیخوای صدای کوثر کوچولوت رو بشنوی؟؟؟
گفت: از کوثرم گــــــــــذشتم… میگفت شهادت مزد کسانی است که در راه خدا پُرکارند، میگفت شهادت هرکسی دست خودش است. هرکسی خودش انتخاب می کند که شهید بشود. میگفت باید به خودمان بقبولانیم که در این زمان به دنیا آمدهایم و شیعه هم به دنیا آمدهایم که مؤثر در تحقق ظهور مولا باشیم و این همراه با تحمل مشکلات، مصائب، سختیها، غربتها و دوریهاست و جز با فدا شدن محقق نمیشود حقیقتاً. این جمله آخر را شب قدر گفته بود و گفته بود امشب باید انتخاب کنیم به صف عاشوراییان بپیوندیم یا از معرکه جهاد بگریزیم و در خون ولی خدا شریک باشیم. آقا محمودرضا، وقتی خواست برای خودش اسم انتخاب کند گفت حسین نصرتی. تنش را در راه خدا فرسوده کرد، چشمهایش گواه بیخوابی همیشگیاش بود. در شب تاسوعا، در آزادسازی زینبیه عباس بیبی بودن را به رخ دنیا کشید. شب قدر انتخاب کرد که شهید بشود. از کوثرش که بُرید، روز میلاد رحمت للعالمین، در فوران رحمت الهی غرق شد، به راه رضای محمود الهی رفت، به معراج رفت، شهید شد.
شادی روحش صلوات
یاد پدر و ۴ فرزندش ؛ شهیدان سید حمزه سجادیان سید داوود سجادیان سید کاظم سجادیان سید ابوالقاسم سجادیان سید کریم سجادیان بخیر
مادر شهیدان می گفت ؛ پدر شهدا، کشاورز و باغبان بود؛ گندم، جو، سیبزمینی آلوچه و … میکاشت. من هم برای لحافدوزی و … میرفتم تا زندگی بچرخد. حاج آقا خیلی به حساب و کتاب خمس و زکات حساس بود. بعد از شهادتش جعبهای از کاغذهای این محاسبات مانده بود. حاج آقا از قبل ازدواج اهل نمازشب بود. گاهی فکر میکردم نکند بچهها نماز یا روزهای به گردنشان مانده باشد و با این حساب برایشان نمازقضا میخواندم. مادر می گفت ؛ هیچ انتظاری از کسی ندارم! مگر شهید دادهام که چیزی بخواهم؟ هیچ انتظاری ندارم. حتی توقع احترام بیشتر هم ندارم.” بعد از شهادت 4 پسرم، یکی از مسئولین دفتر حضرت امام به حاج آقا گفت “شما 4 پسرت را دادهای، چه میخواهی به شما بدهیم؟” حاج آقا گفته بود “من طلبی از انقلاب ندارم…"میروم به رزمندهها روحیه بدهم پدر آنقدر به اموال دیگران حساس بود که حتی به بچهها میگفت به باغ و درختهای مردم نگاه نکنید، که مبادا هوس کنید آنها را بچینید. بعد از شهادت برادرها هرچه به پدر گفتیم که جبهه نرود، قبول نکرد. گفتیم تو زانو درد داری، معدهات مشکل دارد، تازه 4 پسرت را هم از دست داهای؛ میگفت “میروم به رزمندهها روحیه بدهم.”
شادی روحشان صلوات
یاد شهید عبدالصالح زارع بهنمیری بخیر
خیلی دوست داشت پسرش محمدحسین حافظ قرآن شود. حتی در دوران بارداری صوت جزءهای قرآنی را در خانه پخش میکرد تا فرزندمان با صدای قرآن انس بگیرد. بعد از تولد محمدحسین هم، زمانهایی که خواب بود برایش نوای قرآن پخش میکرد. آن هم روزانه حدوداً یک ساعت و نه بیشتر. چراکه وقت بیداری با شیطنتهایش هر دو ما را با خود همراه میکرد. پخش صوت قرآن، جزء برنامههای اصلی تربیتی محمدحسین بود. آقا صالح میگفت «اگر محمدحسین حافظ قرآنی شود، ما آن دنیا سربلند خواهیم بود.» میگفت «میدانم سخت است، ولی به اجر آن دنیایش میارزد، پس برایش تلاش کن.» به من و محمدحسین خیلی علاقه داشت، اما همیشه میگفت «نمیخواهم به شما وابسته شوم!» محبتش بینظیر بود، اما وابستگی نداشت. این حرفها مربوط به زمانی بود که اصلاً هیچ خبری از سوریه و شهادت و… نبود. انگار حواسش بود که با وجود شدت علاقه بینمان، این رابطه قلبی زمینگیرش نکند… دلش میخواست به راحتی دل بکند. محمدحسین 7 ماهه بود که آقا صالح رفت. با اینحال به دوستانش که در سوریه بودند گفته بود «محمدحسین خیلی به من وابسته است.»
شادی روحش صلوات
یاد سردار شهید حاج حسن مداحی بخیر؛ تعارف توی کارش نبود،وقتی توی منزلشان جلسه به درازا می کشید و وقت نماز می شد جلسه را قطع میکرد و می گفت:« بلند شوید نماز بخوانیم، ادامه جلسه باشد برای بعد.» وقتی نماز خوانده می شد خیلی خودمانی غذای ساده ای را می آورد تا دور هم چیزی بخوریم، بی اراده تسلیم سادگی و تصمیمش می شدیم و غذا می خوردیم،بعد جلسه ادامه پیدا میکرد. یک بار پنج نفر بیشتر توی جهاد نبودیم،دیر وقت بود،همه رفته بودند.آماده رفتن شدیم، پایمان را که توی محوطه جهاد گذاشتیم تریلی سیمان نظر حاج حسن را جلب کرد.پرسید:«بار این تریلی چرا خالی نشده؟» بچه ها گفتند:آخر وقت آمد،کارگر نبود خالی اش کند. همه می دانستیم اگر تریلی یک شب در آن جا بماند کرایه ی بیشتری می خواهد. نگاهی به ما انداخت و گفت:«خب، کارگر نیست ما که هستیم، باور کنید من می توانم به اندازه ی یک کارگر کار کنم.» بعد بدون اینکه منتظر نظری باشد به طرف تریلی حرکت کرد و دست به کار شد.
از کتاب چشم های بیدار
شادی روحش صلوات
یاد جانباز شهید سید مجتبی علمدار بخیر؛
واسه خودش قوانین ده گانه تنظیم کرده بود
قانون اول:بارالها، اعتراف میکنم از اینکه قرآن را نشناختم و به قرآن عمل نکردم. حداقل روزی ده آیه قرآن را باید بخوانم. اگر روزی کوتاهی کردم و به هر دلیلی نتوانستم این ده آیه را بخوانم روز بعد باید حتماً یک جزء کامل بخواند
قانون دوم: پروردگارا! اعتراف میکنم از اینکه نمازم را بی معنی خواندم و حواسم جای دیگری بود، در نتیجه دچار شک در نماز شدم. حداقل روزی دو رکعت نمازقضا باید بخوانم. اگر روزی به هر دلیلی نتوانستم این دو رکعت نماز را بخوانم، روز بعد باید نماز قضای یک 24 ساعت (17 رکعت) بخوانم.
قانون سوم: خدایا! اعتراف میکنم از اینکه مرگ را فراموش کردم و تعهد کردم مواظب اعمالم باشم ولی نشدم. حداقل هر شب قبل از خواب باید دو رکعت نماز تقرّب بخوانم. اگر به هر دلیلی نتوانستم این دو رکعت را بجا بیاورم روز بعد باید 20 ریال صدقه و 8 رکعت نماز قضا بجا بیاورم.
باران تازه شروع به باریدن کرده بود و او همچنان به آسمان نگاه میکرد و با صدای بلند میگفت:
“الهی شکر، الهی شکر، هیشکه وَه اندازت نونه که شونه وه روز ایکنی، روزه وه شو..
ای سبد ساز!! سبد بساز
خدای جونی ایسو که ده گروتیشه نوادارش، دسته بنه زر گوشت بزن سی خوت..
از آسمان باران میبارید، از تمام ِ وجود ِ او خوشحالی..”
ترجمه
“الهی شکر هیچ کس قدر ِتو را نمیداند که شب را روز میکنی و روز را شب..
ای سبب ساز!! سبب بساز..
خدا جانم حالا که باریدن را شروع کرده ای، آن را قطع نکن، دستت را بگذار زیر گوشت و برای خودت ببار..”
باران شکر دارد
خدا خدا کردن شکر دارد
شکر هم شکر دارد
روایتی از امام زین العابدین (ع) منقول است که حضرت در بعضی از مناجات هایشان این جملات را خطاب به خداوند عرض کرده اند: (فکیف لی بتحصیل الشکر)، چطور میتوانم شکرت را کنم، (و شکری ایاک یفتقر الی شکر)؛ چون اگر شکر تو را کنم، خود همین شکر کردن، شکر دارد
اگر عمدا برای خواندن نماز صبح ساعت را کوک نکنیم، مرتکب گناه می شویم؟
پاسخ:
امام خامنه ای: اگر امید بیدار شدن بدون تنظیم ساعت ندارد، معصیت است. [1]
آیت الله مکارم: خوابیدن با علم به این که نماز قضا مى شود اشکال ندارد ولى تا ممکن است این کار را انجام ندهد و یا جهت بیدار شدن اقدامات لازم را انجام دهد مثلا بیدار کردن خود را به دیگری سفارش نماید و یا اینکه از ساعت زنگدار استفاده کند. [2]
آیت الله سیستانی: اگر از روى بى اعتنايى به نماز باشد يا هر روز تكرار شود گناه است. [3]
ذبح گوسفند و ندانستن جهت قبله اگر در بیابان باشیم و ندانیم قبله کدام طرف است برای ذبح گوسفند تکلیف چیست؟
امام خامنه ای: به هر طرف که گمان به قبله بودن آن دارید به همان طرف ذبح کنید. [1]
آیت الله مکارم: یک طرف که احتمال بیشتری دارد رو به قبله باشد را انتخاب کرده و به آن طرف ذبح کنند، البته در صورتی که ذبح ضرورت ندارد آن را به تاخیر بیندازند. [2]
آیت الله سیستانی: به هر طرف كه گمان داريد قبله است ذبح كنيد واگر گمان هم به دست نمى آيد به هر طرف ذبح كنيد حلال است. [3]
ترک شوهر بخاطر ممانعت از انجام واجبات دینی اگر شوهر زن را از انجام واجبات دینی منع کند، آیا زن می تواند وی را ترک کند؟
پاسخ
امام خامنه ای: اگر برای عمل به تکالیف شرعی، راهی جز خروج از منزل شوهر نباشد، می تواند منزل را ترک کند. [1]
آیت الله مکارم: اگر مخالفت او با انجام واجباتی که ضروری دین هستند به انکار خدا و رسول برگردد چنانچه حال او حال عادى باشد، از اسلام بیرون رفته است و همسرش باید از او جدا بشود و نیازی به طلاق ندارد. ولی اگر شوهر منکر نباشد و امر به معصیت یا ترک واجبات نماید، زن در این امور نباید از او اطاعت نماید اما نباید او را ترک کند. [2]
آیت الله سیستانی: اگر ماندن در خانه مستلزم گناه باشد يا موجب حرج ومشقت زياد باشد يا خوف وخطرى در بين باشد مى تواند خارج شود و برنگردد. [3]
سؤال: آیا در صورت عدم پرداخت نفقه از سوی شوهر، زن همچنان باید برای خروج از منزل از وی اجازه بگیرد؟
امام خامنه ای: در هر حال خروج زن از منزل باید با اذن شوهر باشد. [1]
آیت الله مکارم: در فرض سوال زن باید برای خروج از منزل از شوهرش اجازه بگیرد البته هرگاه زن مطالبه خرجى كند و شوهر ندهد و زن مجبور شود كه خودش معاش خود را تهيّه كند در موقعى كه مشغول كار است اطاعت شوهر بر او واجب نيست.
ضمنا توجه داشته باشید زنان بدون اجازه شوهر در مواردي مي توانند از منزل خارج شوند: انجام واجبات (مانند حج واجب و صله رحم با پدر و مادر و برادر و خواهر و امثال آن به مقدار لازم) فراگرفتن احکام اسلام مثل اينکه به مسجد بروند تا در آنجا احکام اسلامي را بشنوند . تهيه کالاي ضروري و لوازم منزل در صورتي که شوهر يا کس ديگري براي آنها انجام ندهد. رأي دادن در انتخابات يا شرکت در راهپيماييهاي ضروري، … ) مراجعه به طبيب. [2]
آیت الله سیستانی: اگر نفقه ندهد براى تحصيل نفقه مى تواند خارج شود. [3]
چهل حديث گهربار منتخب
1 قالَ الا مامُ بُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الْعَسْكَرى صَلَواتُ اللّهِ وَسَلامُهُ عَلَيْهِ: إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وَ تَعالى بَيَّنَ حُجَّتَهُ مِنْ سائِرِ خَلْقِهِ بِكُلِّ شَىْءٍ، وَ يُعْطِيهِ اللُّغاتِ، وَمَعْرِفَةَ الاْ نْسابِ وَالاَّْجالِ وَالْحَوادِثِ، وَلَوْلا ذلِكَ لَمْ يَكُنْ بَيْنَ الْحُجَّةِ وَالْمَحْجُوحِ فَرْقٌ.(1) ترجمه : فرمود: همانا خداوند متعال ، حجّت و خليفه خود را براى بندگانش الگو و دليلى روشن قرار داد، همچنين خداوند حجّت خود را ممتاز گرداند و به تمام لغت ها و اصطلاحات قبائل و اقوام آشنا ساخت و نساب همه را مى شناسد و از نهايت عمر انسان ها و موجودات و نيز جريات و حادثه ها آگاهى كامل دارد و چنانچه اين امتياز وجود نمى داشت ، بين حجّت خدا و بين ديگران فرقى نبود.
2 قالَ عليه السلام : عَلامَةُ الاْ يمانِ خَمْسٌ: التَّخَتُّمُ بِالْيَمينِ، وَ صَلاةُ الا حْدى وَ خَمْسينَ، وَالْجَهْرُ بِبِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم ، وَ تَعْفيرُ الْجَبين ، وَ زِيارَةُ الاْ رْبَعينَ.(2) ترجمه : فرمود: علامت و نشانه ايمان پنج چيز است : انگشتر به دست راست داشتن ، خواندن پنجاه و يك ركعت نماز (واجب و مستحبّ)، خواندن ((بسم اللّه الرّحمن الرّحيم )) را (در نماز ظهر و عصر) با صداى بلند، پيشانى را در حال سجده روى خاك نهادن ، زيارت اربعين امام حسين عليه السلام انجام دادن .
3 قالَ عليه السلام : لَيْسَتِ الْعِبادَةُ كَثْرَةُ الصّيامِ وَالصَّلاةِ، وَ إنَّمَا الْعِبادَةُ كَثْرَةُ التَّفَكُّرِ في مْرِ اللّهِ.(3) ترجمه : فرمود: عبادت در زياد انجام دادن نماز و روزه نيست ، بلكه عبادت با تفكّر و انديشه در قدرت بى منتهاى خداوند در امور مختلف مى باشد.
کتاب تفسیر آیات مهدویت (مجتبی کلباسی)
امام مهدی در قرآن
دوران فراق
دوران ظهور
آثار و فوائد ظهور
رجعت
کتاب منازل الآخره (حاج شیخ عباس قمی (ره) )
حکایات و روایات مرگ و عالم پس از مرگ
1.مرگ
2.قبر
3.برزخ
4.قیامت
5.بیرون آمدن از قبر
6.میزان
7.حسابرسی
8.تحویل نامه اعمال
9.صراط
10.عذاب جهنم
پیمان نصرت(شرح زیارت آل یاسین)
شرح دعای افتتاح
محسن قرائتی
شرح دعای سلامتی امام زمان عجل الله فرجه شریف
محسن قرائتی
می گویند جوینده یابنده است..
کاش کمی به دنبال او بودیم..
اگر نه بی شک او را می یافتیم..
پنج دقیقه مانده به زنگ تفریح به بچه ها گفتم نقاشی کنند.همه جیغ زنان و شادی کنان دفتر های نقاشی و مداد رنگی های خود را از کیف بیرون آوردند و سرگرم شدند.
برای تماشای نقاشی ها، به انتهای کلاس رفتم، عسل نیمکت آخر و گوشه نشسته بود و با چشمان تیله ای اش که غم از آن می بارید، به نقاشی ِ حدیث زل زده بود. گفتم عسل چرا نقاشی نمیکنی؟؟ با ناراحتی و خجالت سرش را پایین انداخت و آهسته گفت: خانم من دفتر نقاشی ندارم. خیلی ناراحت شدم. به حدیث گفتم: حدیث خانم شما یه دونه برگه به دوستت عسل میدی؟؟ و او به سرعت برگه ای از دفتر نقاشی اش جدا کرد و گذاشت جلوی عسل، او خوشحال،شروع کرد به نقاشی کشیدن.
فردای آن روز به هر زحمتی بود دفتر نقاشی ای برای عسل تهیه کردم، میخواستم او را خوشحال ببینم وقتی رفتم مدرسه، عسل را صدا زدم و به گوشه ای بردم، نمیخواستم بقیه ی بچه ها ببینند و حسادتشان گل کند، دفتر نقاشی را به او دادم، آرام و سر به زیر دفتر را از دستم گرفت و رفت.
هنوز پایم به دفتر مدرسه نرسیده بود، دیدم یکی از بچه ها به سرعت و خانم خانم گویان به طرفم می دود، به طرفش برگشتم و او آهسته و نفس زنان گفت خانم عسل دفتر نقاشی شو با آبنبات ِ ریحانه عوض کرده.
آه از نهادم بلند شد، چه تعویض کودکانه و اشتباهی. عسل به خاطر لذتی که میخواست از آبنبات ببرد، چه چیز با ارزشی را از دست داده بود، واقعا با ارزش ، چون من به سختی آن را تهیه کرده بودم، و او هم خودش قادر به تهیه ی دفتر نبود.
آدمی همین طور هست چیز باارزشی را به بهایی اندک از دست میدهد.
عسل دفتر نقاشی اش را با آبنبات
بزرگ تر ها، مهربانی را با نامهربانی
بخشش را با انتقام
رضایت خدا را با رضایت دیگران
نگاه خدا را با نگاه دیگران
عزیز خدا بودن را با عزیز دیگران بودن
و نمیداند دل ها، دست ِ خداست، فقط کافی است خدا را راضی و خشنود کند و این دل های بسیار است که به سمت او جذب میشود.
چیزهایی برای او ارزش میشود که ارزشی ندارند، یا توهم دارد که با ارزش هستند
یاد آن حدیث از رسول مهربانی افتادم که می فرمودند: در آخر الزمان جای ِ ارزش ها عوض می شود.