پنج دقیقه مانده به زنگ تفریح به بچه ها گفتم نقاشی کنند.همه جیغ زنان و شادی کنان دفتر های نقاشی و مداد رنگی های خود را از کیف بیرون آوردند و سرگرم شدند. برای تماشای نقاشی ها، به انتهای کلاس رفتم، عسل نیمکت آخر و گوشه نشسته بود و با چشمان تیله ای اش که غم… بیشتر »