پدری منتظر
همیشه صحبت از مادری منتظر است ولی من می خواهم از پدری منتظر برایتان بگویم…
پیرمرد آنجا زیر درختی سبز نشسته و سر در گریبان خوابش برده است.
او را می شناسم..
رجب علی نام دارد.
سال هاست که منتظر است.
درخت کناری اش را می بینی؟؟؟
از زمانی به بعد تصمیم گرفت که آن را بکارد به یاد او..
به یاد او که منتظرش است.
آری منتظر اوست
منتظر دردانه اش، پسرش.
تک پسری داشت، روزی آمد دست پدر را بوسید و گفت پدر جان، من می روم، برای دفاع می روم، مراقب مادر باش
او رفت و هنوز برنگشته است..
و پیرمرد سال هاست که منتظر است، انتظار بد جور پیرش کرده است.
پیرمرد منتظر می ایستاد، ولی الان توان ایستادن ندارد و منتظر نشسته است.
چقدر اطرافش نورانی است.
من چه می دانم شاید دردانه اش آمده، شاید شهیدش، پسرش آمده، دستش را بوسیده و در خواب به انتظار او پایان داده است.
آری نور همه جا را فرا گرفته است..
نظر از: عابدی [عضو]
نظر از: صدف [عضو]
سلام
عالی بود توصیفاتون
نظر از: پشتیبانی کوثر بلاگ [عضو]
فرم در حال بارگذاری ...
عالی بود خدا قوت