دلبستهی کفشهایش بود کفشهایی که یادگار سالهای نوجوانی اش بودند دلش نمیآمد دورشان بیندازد هنوز همان کفشها رو میپوشید اما کفشها تنگ بودند و قدم از قدم اگر برمیداشت، تاولی تازه نصیبش میشد سعی میکرد کمتر راه برود، که رفتن دردناک بود؛ مینشست… بیشتر »
کلید واژه: "عرفان نظرآهاری"
اینهمه گنج آویخته بر درخت، اینهمه ریشه در خاک را که میخورَد؟ آدم است که میخورد اینهمه گندم، اینهمه خوشه در باد اینها را که میخورد؟ آدم… دستهای میکائیل از رزق پر بود؛ اما چشمهای آدم همیشه نگران بود دستهایش خالی و دهانش باز میکائیل به خدا گفت:… بیشتر »