میهمان های با برکت
#به_قلم_خودم
میهمان های با برکت
چند روزی بود که کسی عیادت مادر نمی آمد, می گفت دلم پوسید به ناری زنگ بزنید که بیاد پیشم.
برای این که دلش باز شود و روحیه بگیرد برای مقابله با دردهایش، با آن حال نزار بردیمش خانه ی خاله.
آن جا که بودیم, هم کلاسی ها تماس گرفتند که می خواهند بیایند عیادت مادر وقتی گفتم خانه ی خاله هستیم, قرار عیادت با ان شاء اللهی به فردا موکول شد.
فردای آن روز، شربتی آماده کردم.
هر دفعه که شربت درست می کنم نیت می گیرم, نیت امام حسین, نیت فاطمه ی زهرا(س).
این بار یادم رفت نیت بگیرم، ولی در ذهنم بود که برای طلبه هاست، برای سربازان امام زمان.
همین که شربت آماده شد, زنگ خانه به صدا درآمد, همسایه بود, آمده بود عیادت مادر.
میهمان را داشتیم بدرقه می کردیم که دوباره صدای زنگ در آمد.
خلاصه پنج شش نفر از همسایه ها آمدند.
خواهرم گفت: چه شربتی بود، تمام شد.
به او گفتم: این از برکت طلبه هاست, هنوز نیامده برکت را از پیش فرستادند.
این روز ها مهمان برایمان برکت است.
نظر از: تســـنیم [عضو]
از خدای منّان شِفای عاجل برای مادرتون آرزومندم !
موفق باشی دوست من !
نظر از: آمنه میرشکاری [بازدید کننده]
ان شالله خدا به مادرتون شفای عاجل عطا بکنند.
نظر از: MIMSHIN [عضو]
نظر از: حضرت مادر (س) [عضو]
سلام عالی بود
فرم در حال بارگذاری ...