#به_قلم_خودم میهمان های با برکت چند روزی بود که کسی عیادت مادر نمی آمد, می گفت دلم پوسید به ناری زنگ بزنید که بیاد پیشم. برای این که دلش باز شود و روحیه بگیرد برای مقابله با دردهایش، با آن حال نزار بردیمش خانه ی خاله. آن جا که بودیم, هم کلاسی ها تماس… بیشتر »