یک روز بارانی
از باد میترسم
خدا مرا ببخشد ولی برف را دوست ندارم، با او احساس یخ زدگی میکنم.
از دریا میترسم، در شب بیشتر.
درختان را دوست دارم ولی از آن ها در شب میترسم؛ ولی در عوض تا دنیا دنیاست باران ببارد، از باریدنش خسته نمی شوم.
از باریدن او لذت می برم، لذتی که هیچ چیز جایگزین آن نمی شود.
دوست دارم در یک روز بارانی، مردی بیاید که هزار و اندی ساله است. آن وقت ظهورش میشود، ظهوری بارانی.. و زیر باران دست به دامن او می شوم.
دوست دارم در یک روز بارانی به خانه بخت بروم، در یک روز بارانی مادر شوم، در یک روز بارانی بمیرم، در یک روز بارانی قبر کن، قبر مرا بکند.
دوست دارم در یک روز بارانی پیر مردی پر نور، سر قبرم بیاید و برایم فاتحه بخواند.
گوشت را جلو بیاور، در ِ گوشی فقط به تو می گویم، باد و برف نشنوند، اگر نه خیلی از دستم ناراحت می شوند، من حتی باران را در شب هم دوست دارم، نمی دانم چه کرده است، که این چنین مجذوب او شده ام.
چند شب پیش، باران داشت می بارید و مشتاقانه به صورتم میخورد، فکر میکنم او هم مرا دوست دارد؛ ولی نه بیشتر از من.
و من داشتم اشک ریزان با او وداع می کردم و او داشت با دستان بارانی اش اشک های مرا پاک میکرد و دلداری میداد.
به او گفتم: در این زمستان که وقت ملاقات بود، خیلی کم به دیدنم آمدی، خیلی کم، من باورم نمی شود که زمستان رفت و وقت ملاقات تمام شده.
وداع کردم، وداع سختی بود، برای من که عاشق بارانم.
به او گفتم نمی دانم که تا زمستان بعد، زنده می مانم یا نه..
ولی اگر من نبودم، اگر کسی عاشق تو شد، زود به زود، به دیدنش برو..
به قلم مهاجر
نظر از: پژوهش مدرسه علمیه حضرت زینب (س) میناب [عضو]
سلام وخداقوت زیبا قلم زدید ان شاءالله همه ما ظهور را درک کنیم
زیبابود نوشته تان
قلمت مانا
وبلاگ آلما
پاسخ از: یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ [عضو]
سلام علیکم… عاقبتتون به خیر باشه… ممنونم از لطفتون
نظر از: رقیه هاشمی [بازدید کننده]
احسسسنت چ زیباا
پاسخ از: یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ [عضو]
سلام علیکم.. ممنونم.. ان شاء الله عاقبت به خیر بشید
فرم در حال بارگذاری ...