نخل های سر بریده و سوخته
#تولیدی_به_قلم_خودم
دو نخل در حیاط حوزه، در خانه امام زمان سر به فلک کشیده اند، چه استقامتی دارند!!!
از زمانی که به یاد دارم این نخل ها بوده اند، حتی زمانی که این زمین هنوز تبدیل به خانه امام زمان نشده بود، این نخل ها بوده اند.
نمی دانم چه کرده اند که این چنین لیاقت پیدا کرده و جزئی از این خانه شده اند، نمی دانم حتما تسبیح خدا گفته اند، حتما با امام درد دل کرده و از او خواسته اند، حتما کاری کرده اند که اینچنین نظر کرده امام زمان شده اند.
امروز از در حوزه که وارد شدم از کنار نخل ها که عبور میکردم، صدای زمزمه ای شنیدم، تعجب کردم و قدم هایم را آهسته تر برداشتم، گوش هایم را تیز کردم، این زمزمه از کجاست؟؟ خوب که دقت کردم دیدم این نخل ها هستند که دارند با هم حرف می زنند، تو نگو نخل بلند تر و سبز تر سر در گوش نخل کوچکتر کرده و دارد به او می گوید: رفیق خوبم تلاش کن، کمی بالاتر بیا، نمی دانی این بالا چه خبر است، هر چه سر به فلک کشیده تر باشی دست هایت به آسمان نزدیک تر است و بهتر می توانی پرواز کنی و حتی می توانی از این بلندی حرم ارباب بی سر را هم ببینی.
نخل کوچکتر گفت: راست می گویی؟؟ من حسین(ع) را خیلی دوست دارم تو را به خدا بگو من چه کنم؟؟
او گفت: بگذار از دوستانم که در خرمشهر هستند برایت بگویم، آن ها چیز هایی دیده اند که من و تو ندیده ایم، آن ها از مردانی بی ادعا چگونگی ایثار و از خود گذشتگی را دیده اند، آن ها دیدند چطور جوانکی برای دفاع از حریم وطن و ناموس خود جان بر کف گذاشت.
دوستان خرمشهری من، خودشان هم نخل هایی سوخته شدند، سر از تن شان بریده شد، آن ها درس ایثار گرفتند و خوب هم از پس امتحانشان برآمدند.
و اکنون بگذار برایت بگویم که همین هم نشینی با آن مردان خدایی، باعث عاقبت به خیری شان شد.
رفیق خوبم، ما هم خوب جایی هستیم و در خوب مسیری قرار گرفته ایم، در مکانی که منسوب به امام زمان است، در مسیری که سربازان از آن آمد و شد می کنند. آن ها را احترام کن
و من داشتم ذوق میکردم از این مکالمه.
و اما نخل کوچکتر، انگار او هم خوشش آمده بود، او هم داشت به خانه امام زمان نگاه می کرد و ذوق می کرد، انگار داشت با خود می گفت راست می گوید، چه سعادتی داریم، کمتر از نخل های سوخته نیستیم ما هم می توانیم در جوار این سربازان، اینقدر آسمانی شویم تا به خدا برسیم.
فرم در حال بارگذاری ...