شعبان رفت
آخرین شبِ ماه شعبان است و من در گوشه ی دنجی در حال خواندن مناجات عشق هستم.
مناجات میخوانم و اشک می ریزم.
اشک می ریزم و به او می گویم: ای ماه نورم داری می روی؟؟می روی و این دل تنگم را تنها می گذاری؟؟؟
و او هم لبخندی تحویلم می دهد، غمگین است از رفتن ولی خوشحال، می دانم قند در دلش آب می کنند که مرا این چنین دلتنگ می بیند؛ ولی با این حال دست بر سرم می کشد، اشک هایم را پاک می کند، من هی ناز می کنم و او نازم را میخرد..
دست بر سرم می کشد و مرا دلداری می دهد که ناراحت نباش، من می روم ولی ماه خدا می آید، رمضان، ماه نزول نور، ماه فرق شکافته، نام فرق شکافته که می آید صدای هق هقم بلند می شود و زار می زنم و او ادامه می دهد، ماه دلِ شکسته، ماه غل و زنجیر شدن شیطان….و ماهی پر از برکت، روزش خدایی، شبش خدایی، ماهی که ساعت ها و ثانیه ها از پر رونق بودن رزق و روزی نفسشان بند می آید.
آنقدر از رمضان گفت تا راضی شدم به رفتنش.
گفتم باشد، برو به سلامت خیر؛ ولی سلام مرا به محمّد (ص) برسان، به او بگو خیلی دلتنگش هستم.. او را در حالی که به شدت اشک می ریختم، بدرقه کردم.
او رفت و من آرام زیر لب گفتم : نمی دانم سال دیگر تو را می بینم یا نه. اگر ندیدمت نشانی ام را پیدا کن و صلواتی بر من بفرست..
صلوات خدا بر تو …. یا مولا علی مدد…
نظر از: یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ [عضو]
سلام مادر جان ممنونم
نظر از: حضرت مادر (س) [عضو]
سلام احسنت
فرم در حال بارگذاری ...