دلم برایت لک زده بود
دلم برایت لک زده بود.
قبلا روی زمین بودی..بیدار که بودم.
روی زمین بودی..
شب بود یا بعد از نماز صبح، یادم نیست.
خوابیدم.
خوابت را دیدم..
در خوابم، حرمت را معلق در آسمان دیدم..نردبانی از زمین به سمتت کشیده شده بود. پله ی اول از سمت پایین هم به زمین نمیرسید..
نردبان صاف صاف بود. بالا آمدیم.
فوج فوج آدم بالا می آمدند.. و پایین میرفتند.
من هم آمدم بالا.. یادم نیست آسان بود یا سخت. اما وقتِ پایین آمدن که شد.. ترسیدم. آخر من از ارتفاع میترسم. ولی این بار ترسم همراه با لذت بود. چون من ماندم و حجم وسیعی از نور های رنگارنگی که تا به حال به عمرم ندیده بودم.
همه پایین آمدند و من بالا ماندم..
فکر میکنم تو هم دلتنگم بودی..
بالا آمدن شد نتیجه ی دلتنگی من..
و بالا ماندن شد نتیجه ی دلتنگی تو..
تو هم دلتنگم بودی.. اگر اینطور نبود، من هم مثل بقیه به زمین بر میگشتم.
من ماندم و ضریحی که از آن نور می بارید.
به قلم مهاجر
نظر از: رقیه هاشمی [بازدید کننده]
چ خواب قشنگی
کاش …….
پاسخ از: یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ [عضو]
سلام علیکم ممنون.. ان شاء الله عاقبت به خیری
فرم در حال بارگذاری ...