تمامِ شب، تمامِ روز
و من همیشه میخوردم به دری که بسته بود
یا می رسیدم به جمعیتی که راه نمی دادند!
حتی به عمد دست دراز می کردند تا نگذارند جلوتر بروم..
می دانستم که نمیرسم..
اما رفتم، تمامِ شب، تمامِ روز
کتاب نیمه تاریک ماه
هوشنگ گلشیری
فرم در حال بارگذاری ...