پدرم که درگذشت سه ماهِ تمام بی اختیار، زار می زدم، بر فرد از دست رفته، بر پدری که دلش از چوبی که می تراشید نرم تر بود اشک می ریختم. ولی بخصوص گریه ام از آن رو بود که به او نگفته بودم دوستش دارم، روزی که اشک هایم را پاک میکردم، آدمی دیگر شده بودم، نمی… بیشتر »