برشی از کتاب قبل از علمیات مطلع الفجر بود. مسئولین سپاه و ارتش جمع شدند من و ابراهیم هم در جلسه بودیم، و تعدادی از بچهها هم در بیرون چادر مشغول آموزش بودند. همه مشغول صحبت کردند بودند که ناگهان از پنچره نارنجکی پرت شد وسط چادر! همهی ما به یک طرف فرار… بیشتر »