#داستان واقعی #به_قلم_خودم گوسفندان از چرا برگشته اند و آهی جان تلاش می کند که آن ها را به آغل ببرد، از دستش فرار می کنند و این طرف و آن طرف می روند, حسابی خسته و کلافه شده است، آن طرف تر پدر را می بیند که دارد از درد چشم به خود می پیچد ولی دم نمی… بیشتر »
کلید واژه: "داستان واقعی"
داستان واقعی (بل تا شابون وه هونه ی مو بره… تا هونه ی مو دَم رو بره..) شابون رَهته بی هونه ی مَش قُلی مهمونی، هونی مش قلی من روستا بی، وَ ای هونیل روستایی وو کاهگلی. یه ماهی بی که کَنگَر خَرده بی لَنگَر انداختهَ بی. از قضا یه شویی، مَش قلی وو… بیشتر »