صندلی جلو نشسته بود، می خواست از کلمن برای خودش آب بریزد و بخورد، شیر کلمن را تا ته چرخاند ولی آب نبود. یکی از عقب گفت: من هم آب میخواهم و دستش را همان موقع دراز کرد. آب ِ کلمن تمام شده بود، آب روی ِ یخ های درون ِ کلمن ریخت. هنوز دست ِ عقبی دراز بود و… بیشتر »
کلید واژه: "بی قراری"
#به_قلم_خودم دلم دارد بی قراری می کند. بی قرار است و منتظر. منتظر سالروز مژده ای هستم که پیامبر مهربانی ها هزار و اندی سال پیش داده بود. ساعت ها، دقیقه ها و حتی ثانیه ها دارند نفس زنان پیش می روند تا خود را به لحظه ی ناب تولد برسانند و این لحظه ی ناب… بیشتر »