صندلی جلو نشسته بود، می خواست از کلمن برای خودش آب بریزد و بخورد، شیر کلمن را تا ته چرخاند ولی آب نبود. یکی از عقب گفت: من هم آب میخواهم و دستش را همان موقع دراز کرد. آب ِ کلمن تمام شده بود، آب روی ِ یخ های درون ِ کلمن ریخت. هنوز دست ِ عقبی دراز بود و… بیشتر »