ستاره ی سهیل
ستاره ی سهیل
از قبرستان برگشت، با کلی ناراحتی آمد کنارم نشست، از او پرسیدم چه شده??گفت امروز کسی مرا ستاره ی سهیل نامیده، گفتم: خب ستاره ی سهیل که خوب است چه اشکال دارد؟؟ گفت: اگر داستان آن را بدانی هیچ وقت دوست نداری ستاره ی سهیل باشی. گفتم خب داستانش را بگو.
گفت امروز کسی برایم تعریف کرده، سهیل و دوستش هر کدام هفت تا پسر داشته اند، خشکسالی می شود، بعد از مدتی، هیچ غذایی ندارند که بخورند، آنها قرار میگذارند که هر شب یکی از بچه ها کشته شود و نصف نصف شود، نصفش را سهیل و بچه ها بخورند، نصف دیگر هم مال ِ دوست ِ سهیل و بچه هایش باشد.
شب ِ اول، سهیل یکی از بچه های خودش را میکًشد، نصفش را بر می دارد و نصف دیگرش را به دوستش می دهد. شب ِ دوم، نوبت ِ دوست ِ سهیل بوده که یکی از بچه ها را بکشد؛ ولی او این کار را انجام نمی دهد و همان گوشت ِ بچه ی سهیل، از شب ِ قبل را به او می دهد.
همین طور جریان ادامه پیدا می کند تا این که دیگر سهیل بی پسر می شود و همه ی ماجرا را می فهمد. از آن به بعد سهیل کمتر در آسمان پیدایش می شود او غصه دار است از خیانت ِ دوستش، از خیانتی که خودش به بچه هایش کرد.
دلم برای سهیل میسوزد، همه ی زندگی اش را از دست داد. پسرهایش، دوستش، او خودش را هم از دست داد و تا ابد غصه دار است..
نظر از: حدیثـ [عضو]
پاسخ از: یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ [عضو]
سلام حدیث جان…
داستانه دیگه…گاهی تلخ گاهی شیرین..خودمم به خاطرش ناراحتم
داستان شهر های وسطی چیه؟؟؟
نظر از: آرامـــ [عضو]
پاسخ از: یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ [عضو]
سلام آرام جان..
واقعا نه …داستانه دیگه
فرم در حال بارگذاری ...