خاله بازی دنیا
گفت یادت نمیرود؟ با اطمینان ِ خاطر گفتم من؟؟ هرگز…
و قرار ِ ما این بود که بر سر قول و قرارمان بمانیم
قرار ِ ما عشق ِ پر از وفاداری بود نمیدانستم آنقدر سرگرم ِ خاله بازی ِ دنیا میشوم که فراموشی گریبانم را میگیرد.
نمیدانستم برای ِ رهایی از تمام ِ قید و بند ها ، باید وفادار ماند بر سر ِ قول و قرار
آمدم و فراموش کردم..
و این همه غم و تنهایی، تاوان ِ فراموشی است، تاوان ِ بی وفایی است
فرم در حال بارگذاری ...