مُهرم شکست
#تولیدی_به_قلم_خودم
دیشب بعد از نماز مُهرم شکست
تکه های مُهر در سجاده ام افتاده بود
دل من با من گفت
که چرا دوری تو؟؟
که چرا بی نوری؟؟؟
مثل این مُهر، مُشتی خاک بودی
بعد یک عمر، دعا و زاری
بعد یک عمر، خواری
قرعه ی کار به نامت افتاد
و خدا، کمی از روح خودش را به تو داد
کمی از نور خودش را به تو داد
کمی از نور محبت، کمی از نور کرم
کمی از نور لطافت، کمی از نور وفا
و خلاصه، از هر نور، کمی از آن به تو داد
به خودت غرّه مشو
کمی نزدیک بیا
کمی از فاصله هایت کم کن
کمی از لاک دنیا، بیرون بیا
و به آن دل مسپار؛ زیرا که
پیر عروسی می ماند با هزارش داماد
تا خدا را داری
به آن منبع نور، دل بسپار
تا بهشتی دهدت جاویدان
تا روانی دهدت پر آرام
آری او نزدیک است
او خودش می گوید
از رگ گردن من، به تو نزدیک ترم
آری او خود گفته است، در کتاب نورش
به محمّد(ص) گفته است
که اگر کسی از من پرسید
گو به آن ها که من نزدیکم
گو به آن ها که بخوانند مرا
آری دل من با من گفت
آن همه نور کجاست؟؟
چه کردی با آن همه نور؟؟
فرم در حال بارگذاری ...