یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ

  • خانه
  • « سرکه شرابی است که چله گرفته
  • اگر 3 چیز نبود »

خونمو بمالید به موهام، زیاد باهاشون پُز دادم

ارسال شده در 22ام مهر, 1399 توسط یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ در یادی از شهدا

بهش میگفتنـد حسن ســرطلا…
(موهای طلایی رنگ و چهرهٔ زیبایی داشت)
شب عملیات گفت :
من تیر میخـورم…خونمو بمالید به موهام…
زیاد باهاشون پُــز دادم..

شهیدحسن فاتحی ، بیسیم‌چی گردان غواصان لشکر امام‌ حسین(ع) اصفهان؛ گردان یونس بود. او چهاردهم دی ماه سال 65 در منطقه نهرخین در عملیات کربلای چهار، به فیض شهادت نائل شد.

«حاج مهدی مظاهری»؛ فرمانده  شهیدحسن فاتحی در عملیات کربلای چهار، نحوه شهادت بیسیم‌چی خود را اینگونه روایت می‌کند:

زمانی که با شهید حسن فاتحی آشنا شدم، سن و سال زیادی نداشت. معلوم بود که حسن به محض اینکه اقتضای آمدن به جبهه را کرده بود و ضوابطش اجازه به او داده بود‌- از لحاظ سن شناسنامه‌ای وغیره- آمده بود جبهه! ابتدای حضورش در گردان امیرالمومنین(ع) خدمت می‌کرد ولی به خاطر اهمیت عملیات کربلای چهار، به یونس پیوست.

خواهش بیسیم‌چی غواصان لشکر امام‌ حسین(ع) اصفهان از فرمانده‌اش در عملیات کربلای 4

جوانی بود رعنا و رشید. بسیار خوش چهره و خوش سیما با موهای طلایی و چشم آبی و پوست سفید. اصلا یک شخصیت ویژه‌ و متفاوتی داشت. حسن شب قبل از حرکت مان به من گفت: (به شوخی به من می‌گفت اوستا) «اوستا میشه من یه خواهشی از شما بکنم؟»

 گفت: «من واقعیتش این است که مشکلی دارم. قبل از آمدن به جبهه، زیاد دنبال لباس و تیپ و غیره و جلوی آینه بودم برای ظاهرم. خواهشم این است که اگر من شهید شدم، شما مقداری از خون من را به بدنم بمالید. چون احساس می‌کنم که با این قیافه خودنمایی کرده‌ام، باید کفاره‌ای بدهم!» این حرف خودش است نه یک کلمه کم، نه یک کلمه زیاد!

حسن گفت: «من از شما می‌خواهم از این خونم به موهایم بمال که من روز قیامت، خوب محشور بشم.»

وسط اون معرکه، تو از من چه می خواهی؟

گفتم: «برادر حالا وسط اون معرکه، تو از من چه می خواهی؟»

گفت: «من بیسیم چی شما هستم؟ هیچ کس آن موقع به نزدیکی من و تو نیست!» به هرصورت  قبول کردم.

عملیات آغاز شد تا به تنگه پرماجرای «ام الرصاص» رسیدیم. از زمین و آسمان گلوله می‌بارید و از چند جهت آتش عراقی ها روی سرمان می‌ریخت اما بچه‌ها با شجاعت و صلابت و اقتدار دفاع می‌کردند. زمان زیادی از شروع عملیات نگذشته بود که متوجه شدم، سیم گوشی بیسیم که دستم بود، به جایی گیر کرده است. برگشتم رو به آقای فاتحی. به او گفتم: «حسن چرا نمیایی؟ گفت: اوستا من تیر خوردم!»

گفتم: «خوب من هم تیر خوردم، بچه‌های دیگر هم تیر خوردند… هنوز که سرپایی بیا جلو!»

 

در آن تاریک و روشن عملیات، حس کردم تنها یک زخم کوچک روی گونه اش افتاده! شاید حدود 30 متری رفتم جلوتر، باز هرچه گوشی بیسیم را کشیدم، دیدم گیر است، برگشتم باز حسن را صدا بزنم که متوجه شدم، دراز به دراز روی آب افتاده است! با چند نفری که دورم بودند، سیم بیسیم را کشیدیم، حسن روی آب سر خورد و جلو آمد.

همان طور که داخل آب افتاده بود، به پشت برش گرداندم و بیسیم را از روی دوشش برداشتم. به آقای راطبی که همراهم بود، گفتم: «این بسیم را در بیار و خودت به دوش بگیر.»

بعد چندنفری تلاش کردیم جسد شهید فاتحی را به خشکی کنار ساحل منتقل کنیم تا آب با خودش نبرد و صبح بالاخره به عقب منتقلش کنیم. عراقی ها آن شب واقعا غوغایی کرده بودند از تیراندازی. در همین گیرودار بود که یاد وصیتش افتادم.

زیپ لباس غواصی رو بازکردم و دست زدم دیدم خونی ندارد! یک مقدار از گل و لجن کف رودخانه را با دست، روی سر و صورتش مالیدم  و زیپ لباس را کشیدم بالا و گفتم: «آقای فاتحی، برادر خونی نداشتی، این گِل را از ما قبول کن.» و هولش دادیم روی ساحل که آب نبردش و صبح ببریم به عقب!

شهید حسن فاتحی


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

جستجو

موضوعات

  • همه
  • ادبیات عربی
  • به قلم خودم
  • تجزیه ترکیب آیه و حدیث
  • حدیث خونه
  • سؤالات شرعی
  • مفاتیح الجنان
  • پاراگراف طلایی
  • کتابخانه
  • یادی از شهدا

مطالب پربازدید

  • شهید احمد مشلب
  • معجزه ی شهیدِ عطریِ قطعه ی 26
  • حکم کسی که آب جو صفر درصد خورده چیست و چه نوع آب جو حلال است؟
  • تجزیه ترکیب سوره حمد
  • جدا کردن ناخن مصنوعی قبل از غسل میت
  • زیارت عاشورا بخوان و از این شهید حاجت بگیر
  • تجزیه و ترکیب دعای هفتم صحیفه‌ی سجادیه
  • وضو پس از عمل جراحی چشم

آخرین نظرات

  • محب علی در شهید احمد مشلب
  • یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ  
    • یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ
    در شهیدی که حاجت روا میکند
  • سعید در جدا کردن ناخن مصنوعی قبل از غسل میت
  • شرمنده خانواده شهدا در شهیدی که حاجت روا میکند
  • آرش در برگزاری مراسم مذهبی در مجتمع مسکونی
  • یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ  
    • یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ
    در شهید احمد مشلب
  • یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ  
    • یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ
    در شهید احمد مشلب
  • یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ  
    • یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ
    در شهید احمد مشلب
  • یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ  
    • یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ
    در شهیدی که حاجت روا میکند
  • یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ  
    • یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ
    در شهیدی که حاجت روا میکند
  • یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ  
    • یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ
    در شهیدی که حاجت روا میکند
  • یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ  
    • یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ
    در شهیدی که حاجت روا میکند
  • یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ  
    • یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ
    در شهیدی که حاجت روا میکند
  • یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ  
    • یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ
    در شهیدی که حاجت روا میکند
  • یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ  
    • یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ
    در شهیدی که حاجت روا میکند
  • یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ  
    • یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ
    در معجزه ی شهیدِ عطریِ قطعه ی 26
  • یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ  
    • یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ
    در معجزه ی شهیدِ عطریِ قطعه ی 26
  • ونوس در شهیدی که حاجت روا میکند
  • احمد امینی در معجزه ی شهیدِ عطریِ قطعه ی 26
  •  
    • فاطمه اسفندیاری
    در تجزیه ترکیب آیه 1 تا 38 سوره حج

کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان • تماس