ای بلاگردان!!!! الغوث
ای بلاگردان!!!
این بلای عظیم برگردان
ای که همه چیز در ید قدرتت، ناچیز!!! میدانم، ناچیزتر از آنم که چیزی بخواهم، ولی یقین دارم تو بزرگ تر از آنی که من میدانم.
می دهی بی منت، این منم که سویِ چشمانم، قدرت ِ دیدن ِ عظمت ِ مهربانی ات را ندارد.
ای مهربانم!!! جانم در دستان ِ پر مهر ِ توست.. آن را هزاران هزار هزار هزار،،، اصلا هزار، از پس ِ محبت ِ من بر نمی آید، آن را تا جاودانه ها… به فدایت می کنم؛
ولی نگذار لحظه ای آن رجیم، بر من مسلط شود.
ای تمام ِ امیدم!!! نگذار شیطان بذرِ ناامیدی بیفشاند، از تو میخواهم که او را لعنت کنی اگر بخواهد سمت ِ قلبم دست درازی کند.
نگذار آن لعین، امید را نا امید کند..
امید.. امید به مهربانی ای که کمترینش که من میشناسم از مهرِ مادری تا بی نهایت است
امید.. به عظمتی که من هرگز نمیتوانم بفهممش
امید به این که مرا با این همه نقصان، با این همه کوتاهی، رها نمیکنی
امید به این که همیشه مرا در آغوش خود نگه میداری؛ حتی اگر من از سر نادانی و جهالت، آغوش امنت را ترک بگویم.
مولای عزیزم فرموده اند: بزرگترین بلا، ناامیدی است.
نگذار او بر من مسلط و امیدم، نا امید
کند
خدایا!!! دوستت دارم، تنهایم مگذار
به قلم مهاجر
فرم در حال بارگذاری ...