یاغی نی ام، ای پادشاهِ حُسن!!
خون می رود به صفحه که املا کنم تو را
نامت بزرگ بود … نشد جـا کنم تو را
یاغی نی ام ترحمی ای پـادشاه حُسن
گـردن کشیده ام کــه تماشا کنم تو را
آب از سرم گذشت … عصایی بزن به آب
یک دم بیا که حضرت موسی کنم تـــو را
خون مرا بگیر.. به گــردن مرا بــکش
تا زیر تیغ، سجــده ی اعلی کنم تـو را
کنجی برای خلوت شبهای من بــــده
تا گریه ای به وسعت دریا کنم تـــو را
بر مردگان کوی تو باید دخیل بست
یعنی قیاس کی به مسیحا کنم تو را
بندم بزن که چینی عمرم شکسته است
جامم بده که ساقی دلها کنم تو را
از روزگار خیر ندیدم بدون تو
خیرات، جان خویش چو حلوا کنم تو را
فرم در حال بارگذاری ...