آهن ربای طلایی
در بهار ۱۴۰۰ سال پیش، درخت جوان اسلام شکوفه زد، این شکوفه از دست عصاره خلقت سیراب می شد، شکوفه جوان بهشتی که از ابتدا بوی سیب می داد در عالم یک خانه تکانی عظیمی به راه انداخت تا جهان را مهیای بهار ظهور کند و اکنون در ۱۴۰۰ حاضر، این شکوفه، میوه ای داد که از بوی خوش آن همگان متحیر اند.
همه قلبها برای استشمام این بوی خوش، ماسک نفاق را کنار زده و همه یک صدا نحو ملجأ خود می شتابند و در تردد خود به سوی محبوب، تردد به خود راه نمی دهند و در مسیر خود، روز و شب خود را در خارج از زمان طی می کنند.
او همان آهن ربای طلایی است که قلوب طلایی را از دوردستها جذب خود می کند.
او همان منزلی است که خواسته ها در توقف گاه او، طی السماء می کند.
او همان است که تمام ستارگان از کهکشان او، پا به زمین می گذارند و به مقام سیادت دست می یابند.
او همان عطشانی است که خاکش، آب حیات شد.
او همان حاجیی است که در مکانی بسیار دورتر از مکه، اعمال حجش را با قربانی خود به اتمام رساند.
و او همان مولودی است که در تولدش مرثیه شهادت خوانده شد.
آیا او را شناختی؟!
او همان شناخته شده ای است که شناخته نشد.
آری شعبان در سومش، سومین آورد و ۱۲ روز بعد، دوازدهمین آورد.
چه با برکت! آغاز و پایان آورد.
به شکرانه اش یک ماه نمی خورم و نمی آشامم چرا که در درگاه تو سیراب عشق حسین هستم.
پ.ن: در این نوشته، مضمون هشت روایت وجود دارد.
پ.ن: به قلم مصباح الدجی (استادم)
فرم در حال بارگذاری ...