خدایا… تعارف کن میوه ی امید را..
در تمام بی کسی هایی که تا عمق استخوانم را میسوزاند..
موضوع: "به قلم خودم"
خدایا!!! روزی ما را دست آدم های بخیل و عبوس قرار نده..
خدایا!!! نزار آرزوهامون گروگانِ کسی بمونه..
خدایا!!! سخت به شتر دیدی ندیدی ات محتاجم..
خدایا از تاریکی ما بکاه
و بر نور ما بیفزا..
امسال توفیق خادمی امام حسین علیه السلام نصیبم شد..غرفه نقاشی و کاردستی داشتیم..
از دختر عراقی خواستم برای امام نامه ای بنویسد..
نوشت.. نامه اش خیلی دلنشین بود و در عین حال اشکم را درآورد.
بسم الله الرحمن الرحیم
یا سیدی!! یا صاحب الزمن!!
سابقی انتظرک مهما طال الزمان و ستبقی داخل روحی و نفسی.. یا سیدی و یا حبیبی.
اللهم عجل ثم عجل لولیک الفرج فقط
هلکت ارواحنا من شدة الانتظار
العجل العجل
زینب عدنان 13 ساله.. عراق
پ. ن: موکب حضرت زینب سلام الله علیها،، عمود 162
استان کهگیلویه و بویراحمد
کجایی آقا؟؟
زمین افتاده ام
بلندم کن..
حسین!!!
به حالت غبطه میخورم..
علمداری داشتی..
وفادار..
عشق..
و عشق
و عشق
گم شده ام..
دنبالم بگرد و پیدایم کن..
بنشین
نفسی تازه کن
باری که بر دوش میکشی
سنگین است
آن را زمین بگذار
راه سخت است و پر از بلا
الهی عظم البلا
آه!!!! تو آهِ منی..
از ازل دوستت داشتم..
تا ابد دوستت خواهم داشت..
ای آه!!!
وعده ی تو را به دلِ شکسته ام داده ام..
تو را به خون ِ عشقت سوگند!!
مرا شرمنده ی او مکن..
فراموش کردن آسان نیست
فراموش کردن ِ تویی که همه ی منی
برای منی که.. همه ام تویی
سیاه و سفید بودم..
تو که آمدی.. رنگین کمان شدم..
در دنیای رنگ.. غوطه ور
آه!!
رنگ هایم کو؟؟
سفید ِ سابقم کو؟؟؟
تاریکی است
تاریکی محض..
کجا رفته ای؟؟؟
به قلم مهاجری
چه شبی!!
عجب نگاهی!!
تاریک بود و ظلمانی!!
در آن نگاه ِ غریب چه داشتی؟؟
نور از آن می ریخت..
دنیای مرا به هم ریخت..
نماز وتر میخواندم
قنوت نماز بودم
دلم برای غربت امام سوخت
دلم شکست
دعا کردم..
خدایا!!!
امام غریب و مضطرم را دوست داشته باش.
او را بغل کن.. تنهاست.
هنوز هم دلم داغ دارد..
چه داغ عجیبی است..
خیلی غریب است..
نفس کش ندارد..
هی میسوزد
هی میسوزد
و باز داغ پشت داغ..
ای کاش بعضی رویاها.. تا ابد رویا می ماندند.
جاودانه در حسرت رویا ماندن… بهتر از غریبانه داغ دیدن است.
آخرین سحر ماه است
خیلی احساس بی پناهی میکنم..
بگذار آرزویم این باشد..
رضایت تو..
جلب میکنم رضایتت را..
روزی قبل از این که بمیرم..
یک سحر مانده به آخر میهمانی
میترسم..
از نخواستن.. از طرد شدن.. از بی تو بودن..
میترسم..
مرا بخر..
مرا ببر..
تا باور کنم یحب التوابین بودنت را..
دنیا کوچک است
زمین گرد است
و خدا خیلی بزرگ است
شب است و میهمانی خدا
سفره ی او پهن است
و حال غریبی دارم..
خیلی غریب..
چشمه ی اشکم خشک نمیشود.
قلبم آرام نمیگیرد
هی میسوزد
هی میسوزد
هی میسوزد
احساس میکنم اگر هزاران هزار سال بخوابم.. باز هم خسته ام و کوفته..
کوفته ی کوفته
روحم.. روحم
آخ.. روحم خیلی درد میکند.
آن را به شما میسپارم.
به سفره ی آسمانی نگاه میکنم.
او می داند.. من نمی دانم..
او می بیند..
می دانم که می بیند..
حال غریبی دارم
گفتم ماه رحمت و اجابت است..
از خدا چه میخواهی؟؟
گفت..
میخواهم که..
تمام ِ او را در تمام ِ من.. تمام کند.
لا تجرحوا أحداً
فلا یمکن للإعتذار أن یمحی أثر الجُرح
کسی را جریحه دار نکنید
عذرخواهی نمی تواند تاثیر زخم را از بین ببرد
پ.ن: داغ قلب.. جاودانه است..هیچ گاه سرد نمیشود.. قلب ها از آنِ خدا هستند.. داغِ جاودانه بر قلبِ خدا نگذارید..
باید رفت
روز
شب
حتی زمانی که نه شب است و نه روز
باید رفت از جایی که هیچ نورانیتی برای نور قائل نیستند
از جایی که قلب صاحبِ تپش، صاحبِ عشق، صاحبِ عشق و صاحبِ عشق را له میکنند.
از جایی که تنهایی ات را که میفهمند.. تنهاترت میکنند
از جایی که غریبی ات را که میفهمند.. غریب ترت میکنند
از جایی که هوس حکم فرماست
از جایی که عشق اصالتی ندارد..
باید رفت
باید قلب محتضر خود را از بین این جمعیت خون خوار بیرون برد
آن ها عاشقِ خونِ جگر هستند
عاشقِ خونِ قلب..
به قلم مهاجر
خدایا!!! کدامین دل را در کجای دنیا شکسته ام
که این چنین دلشکسته ام؟؟؟
به قلم مهاجر