آنقدر ترسیده و مضطربم که از دانه های ریز باران هم میترسم بارانی که روزی عاشقش بودم.. به قلم مهاجر بیشتر »
کلید واژه: "باران"
از باد میترسم خدا مرا ببخشد ولی برف را دوست ندارم، با او احساس یخ زدگی میکنم. از دریا میترسم، در شب بیشتر. درختان را دوست دارم ولی از آن ها در شب میترسم؛ ولی در عوض تا دنیا دنیاست باران ببارد، از باریدنش خسته نمی شوم. از باریدن او لذت می برم، لذتی که… بیشتر »
بسم الله باز باران… باز حس خوب زندگی.. باز لطف و رحمتِ بی کرانِ دوست.. تنها دوستم سلام.. چقدر بی توقع میباری.. چقدر عاشقانه میباری.. و من از خوشحالی نزدیک نیست بال دربیاورم؛ بلکه بال درآورده ام و پرواز هم میکنم. و من غرق شده ام در پروازی که… بیشتر »
باران تازه شروع به باریدن کرده بود و او همچنان به آسمان نگاه میکرد و با صدای بلند میگفت: “الهی شکر، الهی شکر، هیشکه وَه اندازت نونه که شونه وه روز ایکنی، روزه وه شو.. ای سبد ساز!! سبد بساز خدای جونی ایسو که ده گروتیشه نوادارش، دسته بنه زر گوشت بزن… بیشتر »