#تولیدی_به_قلم_خودم عیدی می خواهم بچه نیستم ولی دلم کمی عیدی می خواهد. نهال از من پرسید: کسی به شما عیدی می دهد؟؟ و من فقط به او نگاه کردم،جوابی نداشتم؛ ولی بعد به خود گفتم چرا جوابی ندادم؟ مگر می شود کسی نباشد؟ مگر عیدی فقط پول است؟ کسانی هستند… بیشتر »
آرشیو برای: "اسفند 1396"
#تولیدی_به_قلم_خودم صدای گریه کسی به گوشم می رسد، چقدر غریبانه دارد گریه می کند، با نگرانی دنبال صدا می گردم،خودم را به پنجره می رسانم، هر چه نزدیکتر می شوم صدا را واضح تر می شنوم، پنجره را باز می کنم، خدای من!!!این آسمان است که دارد می گرید. چقدر… بیشتر »
می خواهم نقشه گنجی را نشانتان بدهم تا به آن سمت حرکت کنید، دستان خود را به دست این راه بلد بسپارید تا برایتان بگویم گنج کجاست. آری این گنج، اول در خاک ایران نبود. می خواهم از دو خواهر برایتان بگویم، دو خواهری که در کاروان های جداگانه به خاطر دلتنگی… بیشتر »
دوست دارم گریه کنم، دوست دارم به اندازه ای که پر شود دنیا از اشک هایم، نه!! بهتر بگویم لبریز شود، اشک بریزم. جوشنم را گم کرده ام شما آن را ندیده اید؟؟ جوشنی داشتم کبیر، وقتی پر میشدم از نا آرامی، آن را می پوشیدم و با آن پر می شدم از آرامش. اگر او را… بیشتر »
#تولیدی_به_قلم_خودم #عکس_تولیدی چادر گل گلی نمازم را اتو می زنم. قلپ چادر دارد تند تند می زند، آخر او می ترسد،می ترسد نکند جایی از چروک هایش از دست من در برود و صاف نشود. چادر را اتو می زنم و گریه می کنم، او را صاف می کنم از چروک هایش و خودم گریه می… بیشتر »
#تولیدی_به_قلم_خودم بهار دارد از راه می رسد.. و من دل شکسته تر از همیشه آرزو می کنم.. ای کاش این بهار دیگر مثل سابق بی روح نباشد، آری بی روح؛ چرا که بهار، بدون دیدن جمال روی او، بهار نیست، زمستان است.. بهار واقعی زمانی است که او می آید، درست است که گل… بیشتر »
#تولیدی_به_قلم_خودم دو نخل در حیاط حوزه، در خانه امام زمان سر به فلک کشیده اند، چه استقامتی دارند!!! از زمانی که به یاد دارم این نخل ها بوده اند، حتی زمانی که این زمین هنوز تبدیل به خانه امام زمان نشده بود، این نخل ها بوده اند. نمی دانم چه کرده اند که… بیشتر »
و در آخر مال هیچ کس نیستیم جز خدا.. بیایید به هم محبت کنیم؛ چون ما به او باز میگردیم و اوست که سرچشمه محبت هاست. بیایید به هم محبت کنیم و به زمان دیگری موکول نکنیم؛ چرا که وقت و زمان به سان ماهی دریا، کمتر از آنی از دستمان لیز می خورد. و چه گرانبهاست… بیشتر »
این روز ها برایم سخت می گذرد، ایام فاطمیه است و من در دل دو غم دارم، یکی از آن ها را با شما مشترک هستم، غم ِ مادر ِ پهلو شکسته، خوب می دانم شما هم با این غم آشنایی دارید، خوب مادری بود، خوب مادری کرد. دلم غم دیگری دارد برای مادرم، او مریض است، وقتی… بیشتر »
#تولیدی_به_قلم_خودم #بانوی نور… و من دارم از آشفتگی رنج می برم، چه رنجی است این آشفتگی.. چرا کسی نیست؟؟؟ آهاااااای آیا کسی صدای مرا می شنود؟؟؟ کسی در درون من است کسی که قصد دارد مرا آرام کند و آرامشی کاذب به من بدهد؛ ولی با این تظاهر به همدردی… بیشتر »
#تولیدی_به_قلم_خودم ای عزیز تر از جانم! ببار باران، ببار باران رحمتت را.. باران ببار که خشکی حاصل از گناه تمام وجودمان را فرا گرفته است و سربازان امام زمان(عج)، خوب می دانند که این(ببار) گفتنم، نه از باب امر است؛ بلکه از باب دعای این حقیر است…و… بیشتر »
دیروز پدرم کتش را شست، بعد از خشک شدن آن را پوشید. از دور دیدم دارد با خود چیزی زمزمه می کند، تا به حال او را در حال زمزمه کردن با خود ندیده بودم…با خود گفتم چه اتفاقی افتاده؟ در همین لحظه پدر مرا مخاطب قرار داد و گفت: چقدر سبک شده است!!!وقتی دید… بیشتر »
سرمای سختی خورده ام، امروز مادر غذای خوش رنگ و بویی درست کرده بود، البته من بویش را احساس نمیکردم. ولی با تصورم از غذا های قبلی می دانم حتما بوی خوش ِ سابق را دارد، خدا خیرش بدهد با این حالی که مریض است ولی کوتاهی نمی کند، از حوزه که به خانه برگشتم… بیشتر »
به محرم اسرار بگویید راز درون را… به محرم اسرار بگویید، درد دل کنید ، به راستی او خوب محرمی است، شاید در ظاهر، گوینده فقط تو باشی؛ ولی این طورنیست، او هم با تو حرف می زند، دست محبت بر سرت می کشد و ناز تو را در همه حال و همه وقت خریدار است.. دست بر… بیشتر »